پنجشنبه: 30/فرو/1403 (الخميس: 9/شوال/1445)

* با هزاران میلیون‌ها سال اندیشه، باز هم جاهلیم

اگر صد سال نه، صدهزار سال نه، صدها هزار میلیون سال هم

 

عمر کند، و اندیشه نماید، باز افق‌های وسیع بی‌حدّ و مرز را جلوی خود می‌بیند، و مثل همان پشه است که در بهاران زایَد، و در زمستان بمیرد. این پشه، و این انسان صاحب عقل و خِرَدی که کائنات به یک نظر، زیر پرواز فکر و اندیشه او است، هرچه می‌فهمد و می‌فهمد، جلوی چشم خود را عالَم‌ها و عالَم‌ها از مجهولات می‌بیند، که به هر کدام آگاه می‌شود، آثار صُنع و تدبیر، و حساب، و نظم می‌بیند؛ نه می‌تواند سرآغاز رشته سیر کائنات را تصوّر نماید که چند میلیون سال، یا چند هزار میلیون سال بوده، و نه انتهای راه را.

داستانی می‌گویند قریب به این مضمون که: مَلکی از ملائکه در سیر و گردش خود به مزرعه‌ای رسید که کشاورزی در آنجا، کنار رودخانه، کشاورزی می‌کرد.

از او پرسید: این رودخانه از چه زمانی در اینجا ظاهر شده است؟

گفت: همیشه بوده و بی‌آغاز است.

پس از مثلاً چند هزار سال بیشتر، از آنجا که گذشت، دید کوه بزرگ و بلندی سر به فلک کشیده است، و در دامنه آن، شبانی گوسفندانی را می‌چرانید. از او تاریخ پیدایش کوه را پرسید، او هم گفت: همیشه بوده و کسی تاریخ آن را نمی‌داند، قدیمِ قدیم است.

بعد از مدّتی دراز، و زمانی بسیار طولانی باز از آنجا گذشت، و شهر بزرگی را دید، با اهالی بسیار. از یکی پرسید: این شهر و آبادانی در اینجا از چه تاریخی است؟ از او هم جواب شنید که

 

تاریخ آن نامعلوم است، و تا آنجا که اطّلاع دارم سابقه شهر بودن آن را می‌دانم. این مثال‌ها نشان می‌دهد که عالم خلقت و آفرینش الهی، وسیع‌تر از آن است که همه جوانب و اطراف آن را، اندیشه فراگیرد، یا انسان بر همه اسرار، و عجائب، و غرائب آن، حتّی در بخش‌های کوچک آن، و بلکه بخش به ظاهر بسیار کوچک، مثل خود انسان پی ببرد.

نويسنده: