ج ـ تسنّن و اصطلاح فرقهای آن (در برابر تشيّع) بعد از عصر رسالت
اين تحليل كه تشيّع هم مانند تسنّن از آغاز شكل سياسي داشته و بهتدريج پشتوانه مذهبي يافته است صحيح نيست. مخالفت با جانشين اعلامشده ازطرف پيامبر (ص) جنبه سياسي داشت و همان سياست موجب انشعاب و اختلاف شد و نظر جديدي را در برابر اعتقاد به امامت به وجود آورد و باعث شد كه پيروان اسلام اصيل و ناب بهصورت يك فرقه و با نام شيعه، جهتگيري سياسي داشته باشند.
ولي سياستي را كه شيعه پس از اين جريان بهعنوان يك گروه سياسي دنبال كرد بر اساس تعاليم واقعي اسلام بود و پيش از آنكه رنگ سياسي بگيرد يك اصل عقيدتي و ديني بود و عقيدهاي بود كه سياست را نيز فرا گرفته بود.
ازاينرو سياستمداران با اين عقيده مخالفت ميكردند و كوشش ميكردند كه در برابر آن يك فرقه و جريان فكري تازهاي مطرح كنند و از اين طريق به سياستي كه خلافت را از مسير تعيين شده منحرف ساخت با صرف مخارج بسياري و تطميع و تهديد و ارعاب، در دورههاي بعد شكل مذهبي دادند.
البتّه اين جريان صرفاً خواهان در دست داشتن مديريت جامعه بود و اگر در ديدگاه شيعه اين جنبه را نميديدند با آن معارضه نمينمودند و در برابر آن فرقهاي به نام اهلسنّت راه نميانداختند. بنابراين سياست، عامل مخالفت با تشيّع و برنامه اعلام شده از سوي پيامبر (ص) گرديد و در آغاز سردمداران اين سياست بدون اينكه تفكر روشني ارائه دهند در آن وضع آشفته دست به كار شدند.
عوامل زيادي ـ كه عمده آن ملاحظه خطر نابودي اسلام از درگيري مسلّحانه داخلي بود ـ رقباي مذهبي سياسي آنها را از دست به شمشير بردن باز ميداشت، اين كار رهبران مخالف تفكر شيعي را در به دست گرفتن زمام امور ياري داد.
بااينكه آنها تفكر ثابتي كه در عمل از آن پيروي كنند نداشتند و اصل بيعت و گزينش مردم را هم هيچگاه محترم نشمردند پايه حكومت آنها زور و ارعاب بود.
بعد از ماجراي سقيفه كه سبب روي كار آمدن ابوبكر شد، عمر با خشونت و غلظت خاصّي كه داشت شمشير كشيده در كوچهها ميگشت و مردم را به بيعت با ابوبكر مجبور مينمود و كار اين اجبار تا آنجا رسيد كه از علي (ع) نيز خواهان بيعت شدند و آن حضرت را نيز براي بيعت گرفتن ـ پس از جسارتهاي ناگفتني به حضرت زهرا (س) و هتك حرمت خانه او ـ با زور به مسجد بردند.
حكومت خود عمر ـ كه برطبق ادّعاي خودشان، به وصيّت ابوبكر شكل گرفت ـ چنين بود كه گفتند وقتي ابوبكر در حال جاندادن بود ـ گاهي از هوش ميرفت و گاهي به هوش ميآمد ـ در صدد وصيّتكردن برآمد و در اين حال وي بيآنكه حاكم بعد از خود را معرّفي نمايد عثمان اسم عمر را در وصيّتنامه نوشت. وقتي ابوبكر به هوش آمد آن را تأييد كرد![1]
هرچه بود آيا اصلاً وصيّت در ميان بود يا نه؟ درهرحال عمر روي كار آمد و كسي هم در اينجا به ابوبكر نگفت: «غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ»؛[2] به
گفته اين مريض كه هوشش را از دست داده است اعتباري نيست؛ امّا به همين بهانه پيامبر (ص) را از نوشتن وصيّت منع كردند!
درهرحال با تعيين ابوبكر، عمر زمام امور را به دست گرفت و خود او براي بعد از خودش شوراي شش نفري معيّن كرد.
پس معلوم شد كه هيچ تفكر منسجمي كه بر پايه حقّ مردم در گزينش مبتني باشد در كار نبوده است ولي وقتي عثمان كشته شد، مسلمانان به در خانه حضرت علي (ع) هجوم آوردند ـ اگرچه او ازنظر شيعه جانشین بهحقّ پیامبر (ص) بود ـ همه با او بيعت كردند. بعدها اگرچه مخالفين تفكر شيعي در كتابهاي خود كوشيدند مبنايي شرعي براي حكومت بيابند و بيعت عامّه يا اهل حلّ و عقد و حرفهاي متناقض ديگر و حتّي غلبه و زور را بهعنوان مبنا مطرح كنند، ولي درحقيقت غير از زور چيز ديگري معيار نبود و بهگونهاي عمل كردند كه مردم غير از بيعت با وليعهدي كه خليفه معيّن كرده بود چارهاي نداشتند.
بنابراين مخالفان شيعه، در حكومت هيچ برنامه كلّي نداشتند و حتّي در دوره معاصر يكي از بزرگترين پژوهشگران آنها كه اين حقيقت را دريافته است ميگويد:
اصلاً اسلام در سياستِ تعيين حاكم، روش خاصّي را پيشبيني
نكرده است و به هر صورت كه خود مردم تعيين كنند همان صورت، حكم قانوني پيدا ميكند و جاري ميشود.