جمعه: 10/فرو/1403 (الجمعة: 19/رمضان/1445)

چنان‌که همه می‌دانند یكی از القاب حضرت مهدی (ع) «قائم» است. در وجه ملقّب‌شدن آن حضرت به این لقب روایتی نقل شده است كه قابل تأمّل است، زیرا ظاهر آن دلالت دارد كه این نام‌گذاری به این جهت بوده است كه آن حضرت بعد از وفات ظهور خواهد كرد درحالی‌كه حدود بیش از هزار روایت راجع به آن حضرت و غیبت و حیات و طول عمر ایشان در دست است كه باتوجه‌به آنها این خبر قابل اعتماد نیست ولی درباره سند و متن و مضمون آن اگر توضیحاتی داده شود سودمند است؟

پاسخ:

شیخ بزرگوار طوسی رحمه‌الله حدیث غیرمعتبری را نقل می‌كند كه ظاهرش دلالت بر این دارد كه قائم به این سبب قائم نامیده شده كه بعد از وفات قیام خواهد كرد. [1] شیخ درباره این حدیث توضیحاتی

 

داده است،[2] ولی ما پیش از آنكه وارد بحث در این باره بشویم لازم می‌دانیم كه به‌صورت مختصر، مبانی امامت را در تشیّع كه آیات قرآن مجید و احادیث و دلایل عقلی آن را اثبات می‌نماید متذكّر شویم، این مبانی عبارتند از:

1. امامت، عهدی است الهی كه از سوی خدا و افرادی ـ  ‌كه شایستگی عهده‌دارشدن آن را داشته باشند ـ برای احراز این مقام معیّن و منصوب می‌شوند و این نصب و گزینش الهی به‌وسیله پیامبر (ص) به مردم اعلام می‌شود.

2. ‌مهمترین شرایط امام، عصمت و اعلمیت او از همگان است كه همه به علم و هدایت و ارشاد او محتاج باشند ولی او از همه بی‌نیاز است همان‌طور كه از «خلیل بن احمد» نقل است كه درباره امامت امیرالمؤمنین علی (ع) گفت: «اِحْتِیَاجُ اْلكُلِّ إِلَیْهِ وَاسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ الْكُلِّ‌ دَلِیلٌ عَلَى أَنَّهُ إِمَامُ الْكُلِّ».[3]

3.‌ زمین‌ هرگز بدون حجّت و امام باقی نخواهد ماند و هركس امام زمان خود را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.

4. امامان برحسب نصّ روایات متواتر از پیامبر (ص) دوازده نفرند.

5. آنها دوازده نفرند و همه از اهل‌بیت پیامبر علیهم‌السلام و برحسب دلالت احادیث متواتر ثقلین، در ردیف قرآن هستند و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد.

 

6. امامان به غیر از نبوّت كه به پیامبر (ص) ختم شده است همه مناصب دینی و حكومتی را، دارا هستند و همان‌طور كه حضرت علی (ع) در نهج‌البلاغه فرموده آنها «قَوَّامُ اللهِ»[4] بر خلق می‌باشند. و یا بنا بر روایت دیگر، آنها كشتی نجات امّت‌اند.

«لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ وَلَا یَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَهُمْ سُفُنُ النَّجَاةِ وَأَمَانُ الْاُمَّةِ مِنَ الضَّلَالِ وَالْإِخْتِلَافِ»؛[5]

«به بهشت داخل نمی‌شود مگر كسی كه آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و به آتش داخل نمی‌شود مگر كسی كه آنها را انكار نماید، و آنها كشتی‌های نجات و پناه امّت از گمراهی‌ها و اختلاف هستند».

7. ‌اسم و اوصاف و ترتیب امامت ائمّه علیهم‌السلام از سوی پیامبر (ص) مشخّص شده‌ است و علاوه‌برآن هر امامی، امام بعدی را مشخّص ساخته است.

اینها ازجمله مبانی مهم اعتقاد به اصل امامت است و برای هر مسلمان معتقد به عالمِ غیب و مؤمنِ به خدا و رسالت حضرت خاتم‌الانبیا (ص) میزان حقّانیت این مبانی، یا با برهان عقلی، یا با آیه قرآنی، یا به‌وسیله حدیث قطعی و متواتر است و اغلب این مبانی از هر سه طریق قابل اثبات است.

 

بر اینكه امامت یك عهد الهی است و خداوند آن را معیّن می‌كند هم به دلیل عقلی و هم قرآنی و هم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علاّمه حلّی در الفین هزار دلیل بر این مسئله اقامه كرده و اساساً این مسئله ریشه در توحید دارد و چون اصل توحید شامل توحید در حاكمیّت و ولایت بر خلق هم می‌شود:

لَهُ الْحُكْمُ وَلَهُ الْأَمْرُ وَهُوَ السُّلْطَانُ وَهُوَ الْحَاكِمُ وَهُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ الْعَالِمُ بِمَصَالِحِ عِبَادِهِ لَا أَمْرٌ وَلَا نَهْیٌ لِأَحَدٍ دُونَهُ؛

«فرمان و دستور از اوست، او پادشاه و فرمانروا و ولیّ امر است، او آگاه به نیازهای شایسته بندگانش می‌باشد و برای كسی جز او امر و نهی نیست».

در مسئله لزوم عصمت و اعلمیّت امام نیز دلایل عقلی و قرآنی و روایی زیادی هست ازجمله آنهاست این آیه:

﴿أَفَمَنْ‏ یَهْدِی‏ إِلَى‏ الْحَقِّ‏ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لَایَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدَى﴾؛[6]

«آیا كسی كه هدایت به‌سوی حقّ می‌كند برای پیروی شایسته‌تر است یا آن‌كس كه خود هدایت نمی‌شود مگر هدایتش‌كنند».

 

مرحوم علّامه بر مسئله لزوم عصمت نیز، هزار دلیل اقامه كرده است.

بر این اصل كه زمین بدون حجّت و امام باقی نخواهد ماند علاوه بر آیاتی مثل:

﴿وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾؛[7]

«و برای هر گروهی هدایت‌كننده‌ای است».

﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ  الْقَوْلَ﴾؛[8]

«ما آیات قرآن را یكی پس از دیگری برای آنان آوردیم».

﴿یَوْمَ نَدْعُو كُلَّ اُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾؛[9]

«ـ به یاد آورید ـ روزی را كه هر گروهی را با پیشوایشان می‌خوانیم!».

اخبار متواتری دلالت دارد كه ازجمله آنهاست همان خبر معروف «كمیل بن زیاد» از امیرالمؤمنین‌ (ع) كه در نهج‌البلاغه[10] و سایر كتاب‌های شیعه زیدیه و امامیّه و حتّی كتاب‌های معتبر اهل‌سنّت مثل

 

تذكرةالحفاظ[11] ذكر شده است از اینجا معلوم می‌شود ـ كه همه بر این مطلب اتّفاق دارند كه زمین هرگز از حجّت خالی نخواهد ماند ـ البتّه فرق نمی‌كند حجّت ظاهر و آشكار و یا غایب و مستور باشد.

و در الصواعق‌المحرقه و دیگر كتاب‌های اهل‌سنّت از حضرت امام زین‌العابدین (ع) كلامی نقل كرده‌اند كه در آن به مسئله خالی‌نبودن زمین از امامی از اهل‌بیت علیهم‌السلام تصریح شده است.[12]

بر این اصول حتّی در دعاهای ائمه اهل‌بیت علیهم‌السلام هم تصریح شده است. در این باره تنها به قسمتی از دعای روز عرفه حضرت امام زین‌العابدین (ع) اكتفا می‌كنیم، حضرت در آنجا می‌فرمایند:

«اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَیَّدْتَ دِینَكَ‏ فِی‏ كُلِّ‏ أَوَانٍ‏ بِإِمَامٍ‏ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ، وَمَنَاراً فِی بِلَادِكَ بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَجَعَلْتَهُ الذَّرِیعَةَ إِلَى رِضْوَانِكَ، وَافْتَرَضْتَ طَاعَتَهُ، وَحَذَّرْتَ مَعْصِیَتَهُ، وَأَمَرْتَ بِامْتِثَالِ أَمْرِهِ، وَالإِنْتِهَاءِ عِنْدَ نَهْیِهِ، وَأَلَّا یَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَلَا یَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخِّرٌ فَهُوَ عِصْمَةُ اللَّائِذِینَ، وَكَهْفُ الْمُؤْمِنِینَ وَعُرْوَةُ الْمُتَمَسِّكِینَ، وَبَهَاءُ الْعَالَمِینَ‏»؛[13]

«بار خدایا! تو دین خود را در هر زمان و روزگاری

 

به‌وسیله امام و پیشوایی كه او را برای ـ گمراهان ـ بندگانت علامت ـ راهنماـ و در شهرهایت نشانه ـ راه حقّ ـ برپا داشته‌ای، تأیید و كمك كرده‌ای پس از آنكه پیمان ـ دوستی ـ آن امام را به پیمان ـ به دوستی ـ‌خود پیوسته، و او را وسیله خشنودی خود قرار داده‌ای، و طاعت و فرمان‌بری از او را واجب نموده، و از نافرمانی از او برحذر داشته‌ای، و به فرمان‌بری از او، و به‌کار بستن نهی او امر فرموده‌ای، و به اینكه كسی از او پیشی نگیرد، و از او عقب نماند فرمان داده‌‌ای، پس او نگه‌دار پناهندگان و پناهگاه اهل ایمان و دستاویز چنگ‌زنندگان، و جمال و نیكویی جهانیان است».

هركس در این بخش از دعا دقّت كند هم دیدگاه شیعه امامیّه را درباره اصل امامت می‌شناسد و هم می‌فهمد كه این منزلت و شئون از اوّل برای ائمّه علیهم‌السلام ثابت بوده و كسی چیزی بر آن اضافه ننموده است.

امّا این مسئله كه «هركس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن جاهلیّت مرده است» این‌هم یك اصلی است كه احادیث معتبری به آن تصریح دارند، احادیث متواتر ثقلین و سفینه، همه به این مطلب دلالت دارند.

بر این مطلب ـ كه امامان دوازده‌ نفرند و همه از اهل‌بیت پیامبرند و یازده نفر آنها از نسل علی و فاطمه علیهما‌السلام می‌باشند كه اوّل آنها امیرالمؤمنین (ع) است و پس از او امام حسن مجتبی (ع) و پس از او سیّدالشهدا امام‌حسین (ع) و

 

بعد از او نه نفر از فرزندان او كه نهم از آنها دوازدهمین امام حضرت مهدی (ع) است ـ در احادیث متواتری تصریح شده است.

بنابراین چون این اصول با ادلّه محكمی ثابت شده‌اند لذا بزرگانی چون شیخ طوسی، شیخ مفید، ابن‌بابویه، علامه مجلسی قدس‌سره در مقابل هركسی كه پیش از این بزرگان یا بعد از آنها در این باره سخنی برخلاف گفته یا حدیث نادر و غیرمقبولی را مورد توجه قرار داده است به این اصول تمسّك جسته، حرف وی را ردّ كرده‌اند، چون سند دلیل‌های این اصول به حدّی معتبر است كه حتّی می‌توان ادّعا كرد كه بعد از اصل توحید و نبوّت هیچ اصلی به این اندازه قابل اعتماد نیست.

بااین‌همه، هیچ عالم شیعی معتقد نشده است كه قیام قائم بعد از مرگ وی تحقّق خواهد یافت و هركس هم در این زمینه به این احتمالات بی‌اساس متعرّض شده است، باتوجه‌به مطالب گفته شده چون‌ آنها كاملاً برخلاف واقعیت‌های علمی هستند، لذا نباید به آنها اعتنا شود چون ارزش علمی ندارند.

بعد از این مقدّمه و بیان این نكته حیات حضرت و غیبت طولانی ایشان بر اساس این اصول، ثابت شده است، دیگر جایی برای این روایت كه می‌گوید قائم (ع) بعد از رحلت قیام خواهد كرد نمی‌ماند، زیرا این حرف موجب انقطاع رشته امامت و خالی‌ماندن زمین از

 

وجود امام معصوم و ردّ اخبار بسیاری كه دلالت بر عمر و غیبت طولانی آن حضرت دارد، خواهد شد.

گذشته از همه این ایرادها، خبر مذكور ازنظر سند غیرمعتبر است و كسی از علما و فقها حتّی در یك مسئله فرعی به مانند این خبر استناد ننموده است؛ زیرا یكی از روایت‌كنندگان آن «موسی بن سعدان حناط» است كه علمای علم رجال او را تضعیف كرده، خبرش را بی‌اعتبار می‌دانند.[14] او این خبر را از عبدالله بن قاسم حضرمی روایت كرده است كه او را «البطل و كذّاب» ـ پهلوان بسیار دروغ‌‌گو ـ لقب داده‌اند.[15] او هم از ابوسعید خراسانی روایت كرده است كه اگر وجود او را مجهول نشماریم برحسب مصادر رجالی،‌ حال او ـ كه راست‌گو یا دروغ‌گو است ـ روشن نیست.[16]

حال ملاحظه كنید در برابر آن مبانی محكم و صدها حدیث معتبر چگونه می‌توان به این خبر ـ كه راوی‌اش قهرمان دروغ‌پردازی است ـ ‌اعتماد كرد و برطبق آن نظر داد.

امّا وجه به كار بردن لقب قائم برای امام عصر (ع):

 

قائم یعنی قیام‌كننده؛ زیرا حضرت در برابر اوضاع سیاسی و انحرافات دینی و اجتماعی قیام خواهد كرد و عالم را بعد از آن كه از ظلم و جور پر شده از عدل و داد پر خواهد نمود. به‌علاوه از آن لقب مسئله قیام به شمشیر و مبارزه مسلّحانه نیز استفاده می‌شود.

بااین‌حال چون قیام مراتب ضعیف و قوی دارد،‌ از اخبار استفاده می‌شود كه همه امامان قائم به امر بوده‌اند و بر همه آنها به مناسبت مواضعی كه داشته‌اند به كار بردن این لقب صحیح و بجا است ولی چون قیام حضرت مهدی (ع) یك قیام جهانی است كه همه اوضاع و احوال اجتماعی و فردی و سیاسی و اقتصادی بشر را فرا می‌گیرد و وعده‌های خدا به انبیا و وعده‌های انبیا به مردم را تحقّق می‌بخشد، این لقب به‌طور مطلق در حقّ آن حضرت به كار می‌رود و لذا هر كجا «قائم» بگویند و قرینه‌ای بر اراده شخص دیگر از امامان نباشد از آن، حضرت مهدی (ع) فهمیده می‌شود.

در حدیثی كه شیخ صدوق رحمه‌الله در كتاب كمال‌الدین از حضرت امام محمد تقی (ع) ـ امام نهم ـ‌ روایت كرده است كه :

«إِنَّ الْإِمَامَ بَعْدِی إِبْنِی عَلِیٌّ...»؛ «امام بعد از من پسرم علی ـ حضرت علی النقی (ع) ـ است كه امر او امر من، سخن او سخن من و پیروی از او پیروی از من است و امامت بعد از او در پسرش حسن ـ امام حسن

 

عسكری (ع) ـ قرار داده شده است. امر او امر پدرش و گفته او گفته پدرش و اطاعت از او اطاعت از پدرش می‌باشد».

راوی می‌گوید: بعد حضرت ساكت شدند.

من عرض كردم: ای فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن (ع) كیست؟

حضرت نخست تا حدّ زیادی گریه كردند و سپس فرمودند: «پس از حسن پسر او «القائم بالحقّ المنتظر» است».

گفتم: ای پسر پیامبر، برای چه آن حضرت «قائم» نامیده شده است؟

حضرت فرمودند: «برای اینكه او بعد از آنكه نام و یادش به فراموشی سپرده شود و بیشتر معتقدین به امامت وی از عقیده خود برگردند قیام خواهد كرد».

گفتم: برای چه منتظَر نامیده شده است؟

فرمود: «چون برای او غیبتی است كه مدّت آن بسیار طولانی است، به‌گونه‌ای كه خروج و ظهور او را مؤمنان واقعی انتظار می‌كشند، ولی اهل شكّ و ریب انكار می‌نمایند و نفی‌كنندگان به او استهزا می‌كنند و كسانی كه وقت برای آن معیّن می‌كنند فراوان می‌گردند و عجله‌كنندگان در آن غیبت، هلاك می‌شوند ولی مسلمین ـ‌ اهل تسلیم ـ‌ نجات می‌یابند».[17]

علّامه مجلسی رحمه‌الله فرموده‌اند: مقصود از مردن، كه در آن روایت

 

ضعیف آمده بود این است كه آن حضرت پس از به فراموشی سپرده شدن نام و یادش قیام خواهد كرد.[18]

و شیخ مفید در ارشاد روایتی را از حضرت امام‌صادق (ع) نقل می‌كند كه در آن می‌فرماید:

«سُمِّیَ بِالْقائِمِ‌ لِقِیَامِهِ بِالْحَقِّ»؛[19]

«قائم نامیده شده است به‌خاطر اینكه حقّ را برپا خواهد کرد».

از بعضی اخبار وجه دیگری كه استفاده می‌شود این است كه آن حضرت به این لقب از جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از این عالم، آن حضرت قائم بودند و نماز می‌خواندند.

درباره نام‌گذاری آن حضرت به لقب «المهدی» نیز وجوه مناسبی ذكر شده است و البتّه چنان نیست كه «القائم» عنوان اصلی و «المهدی» عنوان فرعی باشد. هر دو لقب است و نام‌گذاری با هركدام از آنها علّتی جداگانه دارد، بلكه می‌توان گفت چون مفهوم مهدی «مَنْ هَدَاهُ اللهُ» است یعنی كسی كه خدا او را هدایت كرده است، به‌حسب رتبه باید كسی قائم باشد كه خدا او را هدایت كرده باشد.

یعنی قائم باید «مَنْ هَدَاهُ ‌اللهُ» باشد امّا لازم نیست كه همیشه «مَنْ هَدَاهُ ‌اللهُ»

 

قائم باشد. امّا اعمال و اصلاحات و حركت و قیام و نهضتی كه از مهدی (ع) صادر می‌شود، مثل تشكیل حكومت جهانی متوقّف بر قیام و فعلیّت‌یافتن لقب قائم است.

این القاب به اصلی و فرعی تقسیم نمی‌شوند و همه از زبان مبارك پیامبر (ص) و ائمّه طاهرین علیهم‌السلام شنیده شده‌اند و قدیم و جدید هم ندارند و هریك مفهوم خاصّ خود را دارد و هركدام باتوجه‌به جنبه خاصّی به كار رفته‌اند، در عبارات گاهی همه این القاب با هم ذكر می‌شوند و گاهی یكی و زمانی هم یك لقب بر لقب دیگر مقدّم ذكر می‌شود.

درهرحال اطلاق این القاب بر اساس اوصاف ذاتی و فعلی است كه آن حضرت دارای همه آنهاست.

 


[1]. طوسی، الغیبه، ص422.
[2]. طوسی، الغیبه، ص423.
[3]. مامقانی، تنقیح‌المقال ، ج1،‌ ص403؛ خوئی، معجم رجال‌الحدیث ج8، ص 81.
[4]. نهج البلاغه، خطبه 152 (ج2، ص40).
[5]. صفار، بصائر‌الدرجات، ص516؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 233.
[6]. یونس، 35.
[7]. رعد، 7.
[8]. قصص، 51.
[9]. اسراء، 71.
[10] . نهج‌البلاغه، حکمت147 (ج4، ص37).
[11] . ذهبی، تذکرة‌الحفاظ، ج1، ص12.
[12] . ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌المحرقه، ص152.
[13]. صحیفه سجادیه، ص218 (دعای 47).
[14]. نجاشی، رجال، ص404؛ علامه حلی، خلاصة‌الاقوال، ص406؛ خوئی، معجم رجال‌الحدیث، ج20، ص50  - 51.
[15].  نجاشی، رجال، ص226؛ ابن‌غضائری، الرجال، ص78؛ علامه حلی، ایضاح‌الاشتباه، ص241؛ همو، خلاصة‌الاقوال، ص370؛ خوئی، معجم رجال‌الحدیث،‌ ج11، ص304.
[16].  طوسی، رجال، ص370؛ علامه حلی، خلاصة‌الاقوال، ص421؛ اردبیلی، جامع‌الرواة، ج2، ص388؛ خوئی،‌ معجم رجال‌الحدیث، ج22، ص182.
[17]. صدوق، كمال‌الدین، ج 2، ص 378 ، ب 36، ح 3؛ مجلسی، بحارالانوار، ج51، ص30.
[18]. مجلسی، بحارالانوار، ج51، ص30.
[19]. مفید، الارشاد، ج2، ص383.
نويسنده: 
کليد واژه: