دانستنی هایی از زندگانی و حکومت امیرالمومنین علیه السلام
برگرفته از کتاب «رمضان در تاریخ» اثر آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره
*اهداف اسلام و تدابیر پیامبر صلی الله علیه وآله*
در اوایل بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله هنوز مردم، دین جدید را به عنوان یک رویداد جدّی و پایدار قبول نکرده، و تحقّق چنین وعدههایی را محال و غیرممکن میدانستند و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله را باور نداشتند.
در این زمان بعضی از خویشاوندان آن حضرت با او به مخالفت برخاستند و برخی دیگر از آن وضعیّت اظهار نگرانی میکردند؛ زیرا میدیدند محمّد صلی الله علیه و آله با دست تهی از مال دنیا و نداشتن اعوان و انصار و لشکر و سپاه، علیه بتها و خدایان قبایل و رؤسا، زورمندان و توانگران، استعمارگران و ستمکاران، ساحران، رباخواران و جنایت کاران؛ و علیه فسادِ اوضاع و عادات قیام کرده و همه را به ترک این روشها دعوت میکند و پیروزی خود را یک امر مسلّم میداند.
شاید بسیاری از آنها میپنداشتند که قطعاً صدای محمّد صلی الله علیه و آله خاموش شده و کلمه «الله اکبر» و «لا اله الا الله» دلهای خیل کثیر بت پرستان را فتح نخواهد کرد، و از سرنوشتی که محمّد صلی الله علیه و آله پیش رو داشت و نیز از تضعیف موقعیّت خویش در میان قبایل دیگر، بیمناک بودند.
آنان میگفتند: چگونه گفتن کلمه «لا اله الا الله» باعث ایجاد خضوع در عرب و عجم و دستیابی به گنجهای قیصر و کسری خواهد شد؟ و چگونه این همه نفاق و اختلاف و بیگانگی، به دوستی و اتّحاد و یگانگی مبدّل میشود و نظم نوین و عالی اسلامی و قانون و حکومت الهی جایگزین همه بی نظمیها و بی قانونیها و حکومت زور و خودکامگی خواهد شد؟
است، و از ثمرات عقیده به توحید بی اطّلاع بودند. کلمه توحید، کلمه آزادی، عدالت، مساوات، شرافت و فضیلت است؛ کلمه ای است که اخوّت و برادری را در بین مردم برقرار کرده و بهترین حکومت را که حکومت دموکراسی، در برابر آن بی ارزش است، تأسیس میکند و تمام اختلافات طبقاتی و نژادی و مالی و اجتماعی را از میان برداشته و همه را برابر و مساوی میسازد.
آنها نمی دانستند که این کلمه از زمین و آسمان سنگین تر است، و هیچ کلمۀ دیگری با آن برابری نمی کند و هر پرده ای را پاره میسازد.
بسیاری نیز این دعوت را با امتیازات و مقامات، استثمار، عادات نکوهیده و با روشی که به آن خو گرفته بودند، مخالف دیده و نمی توانستند از منافع شخصی خود دست بردارند و در ردیف سایر بندگان خدا در صف واحد قرار گیرند.
نمی توانستند (یعنی نمی خواستند) تکبّرها و نخوتها را زیر پا گذارده و با زیردستانِ خویش، خود را برابر قرار دهند.
به همین جهت و دلایلی از این قبیل، با پیشرفتِ دینِ توحید از همان ابتدای راه، مبارزه کردند؛ کارشکنی نمودند و پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار داده و مسخره میکردند.
پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر آن مردم، و نیز در مقابل جناح بندیها و همه رنجها و مصائب، پایدار ایستاد؛ و برای هدایت جامعه و برچیدن بت پرستی در کوتاه ترین زمان ممکن و آزاد ساختن انسان ها، کوشش و تلاش میکرد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در عین اینکه برای پایداری خویش در امر دعوت نیازمند کمک هیچ کس نبود، برای پیشبرد اهدافش، به همکاری دیگران احتیاج داشت؛ زیرا رسالت و بعثت او برای مردم بود. بنابراین پیامبر صلی الله علیه و آله نمی توانست از مردم چشم بپوشد و همکاری آنها را نادیده بگیرد.
او به یک معاون، قائم مقامِ واقعی، و کسی که فکر، رسالت و هدف او را درک کرده و دوست بدارد و در راه آن فداکاری و از خودگذشتگی داشته باشد، احتیاج داشت؛ کسی که از تمام مردم شبه جزیره عربستان و تمام مردم دنیا بهتر است.
طبعاً کسی غیر از علی علیه السلام این شرایط را دارا نبود. این نتیجه ای است که با مطالعه منصفانه تاریخ اسلام و تاریخ رجال اسلام و صحابه، به دست میآید.
علی علیه السلام همان کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله او را از کودکی با آواز دلنواز و ملکوتی خود میخوابانید و نوازش میکرد و پرورش میداد؛ همان کسی که در غار حرا هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به پرستش و عبادت خدا و تفکّر مشغول بود، او را همراهی میکرد. علی علیه السلام همان کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله تمام علوم خویش را به او آموخت تا نسخه ای از اصل باشد.
او که موحّد به دنیا آمد، و موحّد از این جهان گذشت، و به پرستش بتها آلوده نگردید. هرگز در اسلام کسی به سابقه او نمی رسد و هیچگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله و دین و روش او جدا نشد و حتّی هفت سال پیش از دیگران با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند.
[۱] چنانچه در روایت است، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ملائکه بر من و علی هفت سال صلوات میفرستادند؛ برای اینکه با من احدی غیر از او نماز نمی گذارد». [۲]
*داستان عفیف کندی*
از عفیف کندی روایت شده است که گفت:
بازرگان بودم و در مراسم حج به مکّه آمدم و در خانه عبّاس بن عبدالمطّلب منزل کردم. وقتی من و عبّاس باهم بودیم، دیدیم مردی آمد و روبه کعبه کرد، سپس پسری آمد و بر سمت راست او ایستاد، و زنی آمد و پشت سر او ایستاد، رکوع و سجود به جای آوردند؛ و سربرداشتند. من به عبّاس گفتم:
موضوع بزرگی است؟
عبّاس نیز گفت: امر عظیمی است.
این محمّد برادرزاده من است؛ میگوید: خدا او را به رسالت برانگیخته است و اینکه گنجهای کسری و قیصر به دست کسانی که به او ایمان آورند، فتح میشود؛ و این پسر، برادرزاده ام، علی بن ابی طالب، است. و این زن، همسر او، خدیجه بنت خُوَیلد است.
و نظیر این حکایت را عبدالله بن مسعود نیز روایت کرده است، و در پایان آن از عبّاس روایت کرده که گفت: بر روی زمین، غیر از این سه نفر احدی که خدا را به این دین بپرستند، وجود ندارد. [۳]
*مطرح شدن خلافت در آغازین اسلام*
علی علیه السلام از همان آغاز بعثت، به خلافت و جانشینی و وصایت و وزارت پیامبر صلی الله علیه و آله معرّفی شد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مأمور شد خویشاوندان نزدیک خود را بخواند و انذار کند: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»؛
«و خویشان نزدیکت را هشدار ده».
برحسب روایات متعدّد و معتبر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بنی هاشم را که چهل نفر بودند، دعوت کرده و به علی علیه السلام امر فرمود که غذای اندکی که برای بیش از یک نفر کافی نبود، تهیّه کرد.
تمام چهل نفر از آن غذا خوردند و سیر شدند و از ظرف شیری که آن هم بیش از یک نفر را سیراب نمی کرد، به همه شیر نوشاند تا سیراب شدند و پیش از آنکه رسولِ خدا زبان به سخن باز کند، ابولهب خویشاوندان را متفرّق کرد.
روز دیگر آنها را باز دعوت نمود. وقتی طعام و شیر را تناول کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنها فرمود:
«ای بنی عبدالمطّلب! به خدا سوگند، من جوانمردی از عرب را نمی شناسم که برای قومش چیزی فاضل تر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام؛ خدا به من امر فرموده است شما را به سوی او بخوانم. پس کدام یک از شما به من ایمان میآورد، و مرا در امرِ رسالت یاری میکند، تا برادر، وصی، وزیر و خلیفه من در اهل من، بعد از من باشد».
و بنابر بعضی از روایات، تا سه مرتبه فرمود و هر سه بار کسی به جز علی علیه السلام جواب نداد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«إِنَّ هذا اخی، وَوَصِیّی وَ وَزیری وَخَلیفَتی فیکُم فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطیعُوا»؛ [۴]
«به درستی که این (علیعلیه السلام) برادر و وصی و وزیر و خلیفه من در میان شماست؛ به سخن او گوش کنید و از او اطاعت نمایید».
آن جماعت برخاستند و درحالی که میخندیدند، به ابوطالب گفتند: تو را امر کرد که از پسرت اطاعت کنی. [۵]
*علی علیه السلام چگونه رهبری بود؟*
روش حکومت و زمامداری در اسلام و رابطه حکومت و جامعه، براساس مساوات، عدالت، احترام، رعایت حقوق همگان، توجّه به آزادی افراد و همکاریهای صمیمانه و حذف تشریفات بیهوده قرار دارد.
در اسلام فردی حاکم است که مسئولیتش از دیگران بیشتر و خطیرتر باشد. حاکم مانند برادری مهربان و خادمی دلسوز و امین، وظیفه خود را انجام میدهد و حکومت را وسیله اشباع غرایز حیوانی و کبر و نخوت قرار نمی دهد. حاکم نمی تواند خود یا خویشانش را بر دیگران ترجیح دهد یا زندگی پرتجمّلی داشته باشد؛ یا الگوی زندگی اش را کسری و قیصر قرار دهد؛ یا بیش از حقّ خود از بیت المال بردارد و با این اعمال، از مردم ساده و محروم فاصله بگیرد. حاکم باید به قدری به مردم نزدیک باشد که هرکس در هررتبه و مقامی که باشد، ساده و بی پیرایه در مجلس او بنشیند و از جانب دیگران تحقیر نشود.
حکومت در جامعه اسلامی باید سرچشمه درخشان عدالت اسلام بوده و از هرگونه استبداد و استثمار، پاک و منزّه باشد.
حکومت علی علیه السلام نشان دهنده تمام این اصول و روشن ترین تجلّی حکومت به تمام معنا انسانی و معرّف حقیقی روح عدالت و مساوات اسلام بود. علی علیه السلام تنها کسی بود که بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله به اهداف و تعالیم اسلام آگاه بود. او آیینه تمام نمای نظام اسلام، عدالت اسلام و همه برنامههای اسلام بود. ازاین جهت، حکومتش نیز روشنگر مفاهیم اسلامی در حکومت و سیاست و اداره اجتماع و احترام به اصول آزادی و مساوات بود. او زمامداری بود که حوایج خود را شخصاً عهده دار میشد.
هرگاه امام علیه السلام به بازار میرفت و کالایی میخرید، خودش آن را به منزل حمل میکرد. گاهی اوقات در حالی که بیت المال مسلمین در اختیارش بود، شمشیر خود را در معرض فروش میگذارد.
ایشان همواره با ضعیفان و بینوایان مصاحبت داشت و از آنها دلجویی میکرد و به کارها و شکایات و مظالم، شخصاً رسیدگی مینمود. نان جو میخورد و از غذاهای لذیذ تناول نمی کرد، و میفرمود:
«عَلِّلِ النَّفْسَ بِالْقُنُوعِ وَإِلّا طَلَبَتْ مِنْکَ فَوْقَ ما یَکْفیها»؛ [۶]
«نفست را به صفت قناعت مداوا کن، و الاّ بیشتر از آنچه را که بسش باشد از تو درخواست میکند».
امام علیه السلام لباس خود را وصله میزد و جامه وصله دار میپوشید و میفرمود:
«یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ وَیَقْتَدی بِهِ الْمُؤْمِنُون»؛ [۷]
«قلب انسان به وسیلۀ لباس مندرس، فروتنی مییابد، و نفس انسان رام میشود و دیگر مؤمنین نیز از این روش درس و سرمشق میگیرند».
هنگامی که آن حضرت به سوی شام میرفت، دهقانانِ انبار ایشان را دیدند، پیاده شدند و مراسمی انجام دادند. حضرت فرمود: این چه کاری است که انجام دادید؟ گفتند: مراسمی است که با آن به امیران (زمامداران) احترام میکنیم. امام علیه السلام فرمود:
«وَاللهِ ما یَنْتَفِعُ بِهذا امَراؤُکُمْ وإِنّکُم لتشقُّونَ عَلی أنفُسِکُمْ فِی دُنیاکُم وتشقَّونَ بِهِ فی آخِرَتِکُم! »؛ [۸]
«به خدا سوگند امیران شما از این کار (از این تملقات و تشریفات) سودی نمی برند. شما خود را در دنیا به رنج و زحمت میاندازید و در آخرت به این کار، شقی و بدبخت میشوید».
وقتی یکی از افراد، درحالی که حضرت، سوار بودند چند قدمی به عنوان احترام، پیاده امیرمؤمنان علیه السلام را مشایعت کرد، این عمل بر خاطر مَعدلت مآثِرِ آن حضرت گران آمد، فرمود:
«اِرْجِعْ فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلی فِتنَةٌ لِلْوالی وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ»؛ [۹]
«برگرد که پیاده آمدنِ مثل تو با مثل من، برای والی فتنه و برای مؤمن، خواری و ذلّت است».
یعنی این گونه رفتار و احترام، باد در بینی حاکمان و زمامداران میاندازد و آنان را به نخوت و تکبّر تشویق میکند و کرامت و شرافت و عزّت نفس مؤمن را تباه میسازد.
*سند افتخار بشریّت و زنده ترین برنامه زمامداری*
یکی از اسناد مهمّ افتخار جامعۀ اسلام مخصوصاً تشیّع، عهدنامۀ امیرمؤمنان علیه السلام به مالک اشتر است [۱۰] که پس از قریب به هزار و چهارصد سال، همچنان معتبرترین اعلامیّه حقوق بشر است.
جملات و عبارات این عهدنامه، در هر یک از قسمتهای مختلف مملکت داری و توجّه به حقوق جامعه و حفظ جنبههای مختلف، ارزنده و جالب و اعجازآمیز است.
این عهدنامه در گذشته و حال، مورد بررسی دانشمندان و حکیمان بزرگ واقع شده و شرحهای بسیاری بر آن نگاشته اند که ازجمله شرح توفیق الفکیکی به نام الرّاعی والرّعیّه است.
*داستان نامه جرج جرداق مسیحی به آیت الله بروجردی*
روزی از روزها که طبق معمول به محضر استاد بزرگ آیت الله العظمی آقای بروجردی قدس سره مشرّف شدم، درحالی که از آن سرچشمه علم استفاده میکردم، آن استاد بزرگوار نامه ای را که همان روز به ایشان رسیده بود، به من مرحمت کردند. نامه را گرفتم و مطالعه نمودم. آنچه از نامه در خاطرم باقی مانده است، به طورخلاصه به این مضمون بود: [۱۱]
شخصی مسیحی، نویسنده و استاد لبنانی، جورج جرداق به محضر آیت الله بروجردی نوشته بود: من درباره تاریخ زندگی امام علی علیه السلام مطالعات بسیار کردهام و این حقیقت را دریافتم که همه اصولی که در دنیای متمدّن معاصر، مورد قبول و اتّفاق ملل و امم واقع شده و اساس ترقّی و زندگی انسانی شناخته میشود، از زندگی امام، دستورات، روش و رفتار آن حضرت استفاده میشود و علمای اسلام، آنچنان که باید (البتّه این نظر اوست) به این اصول برنخورده، و یا آن چنان که باید آن را تشریح نکرده اند.
علمای غرب نیز این مطلب را کتمان کرده اند؛ چون نخواسته اند قبول کنند که شخصیّتی در شرق، مظهر و مبیّن تمام این اصول باشد، و من سزاوار ندیدم که چنین شخصیّتی در شرق باشد، و شأن و منزلت و حقّش مجهول بماند؛ بنابراین، این کتاب را نگاشتم، و چون من مسیحی هستم، کسی نمی تواند مرا به تعصّب متّهم کند.
نیز نوشته بود که شما را شایسته ترین شخصیّتی یافتهام که این کتاب را به او اهدا کنم. بنابراین آن را به شما اهدا میکنم و شما پس از مطالعه، تصدیق میکنید که:
إِنّی أَنْصَفْتُ الْإِمامَ بَعْضَ الإِنْصافِ. [۱۲]
مرحوم استاد، منتظر وصول کتاب بودند که هنوز نرسیده بود. به عرض رساندم که کتاب ان شاء الله تعالی میرسد؛ ولی همین نامه نیز از نظر مطالب و اعترافاتی که در آن است، سند مهمّی میباشد.
پس از مدتی کتاب رسید. نام کتاب الامام علیّ صوت العدالة الانسانیه بود؛ که در یک جلد چاپ شده و اخیراً به وضع فعلی در چند جلد درآمده است. حضرت آیت الله پس از آنکه اندکی فرصت یافتند، کتاب را مطالعه کردند و به من نیز امر فرمودند که از ابتدا تا پایان آن را مطالعه کنم و هرجا که اشتباهی به نظرم آمد، یادداشت نمایم. من هم به فرمایش استاد آن را مطالعه کرده و آن موارد را یادداشت نمودم و به محضرشان تقدیم کردم.
---------- منابع
[۱]: (۱) مغربی، شرح الاخبار، ج ۱، ص ۱۷۷-۱۷۸؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۲۹۱؛ ۲۹۷-۲۹۸؛ ج ۲، ص ۱۶-۱۷.
[۲]: (۲) مفید الارشاد، ج ۱، ص ۳۰؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۲۹؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص ۶۵؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص ۲۲۷-۲۲۸.
[۳]: (۱) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص ۲۲۸.
[۴]: (۱) طبرسی، اعلام الوری، ج ۱، ص ۳۲۳.
[۵]: (۲) طبرسی، مجمع البیان، ج ۷، ص ۳۲۲-۳۲۳؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۲، ص ۲۴-۲۶; بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۱۶۳، ۱۸۱، ۱۹۲-۱۹۳.
[۶]: (۱) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۳۶۸؛ بحرانی، حلیة الابرار، ج ۲، ص ۲۳۳؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۳۶۵؛ ج ۱۵، ص ۲۳۰؛ ج ۱۶، ص ۲۹۸.
[۷]: (۱) نهج البلاغه، حکمت ۱۰۳ (ج ۴، ص ۲۳) ؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۱۱۴.
[۸]: (۲) نهج البلاغه، حکمت ۳۷ (ج ۴، ص ۱۰-۱۱) ؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۳۷۲.
[۹]: (۱) نهج البلاغه، حکمت ۳۲۲ (ج ۴، ص ۷۶-۷۷) ؛ طبری، تاریخ، ج ۴، ص ۴۵.
[۱۰]: (۱) نهج البلاغه، نامه ۵۳ (ج ۳، ص ۸۲-۱۱۱).
[۱۱]: (۱) چون فعلاً نامه در اختیار حقیر نیست و اکنون سالها گذشته است، آنچه را مینویسم، تقریباً نقل به مضمون و خلاصه مطالب نامه است.
[۱۲]: (۱) این جمله عین لفظ جورج جرداق است: به درستی که من مرز دادگری را در داوری درباره امام مراعات کردم.