3. اصالت مهدويت
خلاصه و حقيقت مهدويت، منتهىشدن سير جوامع جهان بهسوى جامعه واحد و سعادت عمومى، امنيّت و رفاه، تعاون و همكارى، همبستگى همگانى، حكومت حقّ و عدل جهانى، غلبه حقّ بر باطل، غلبه جنود «الله» بر جنود «شيطان»، نجات مستضعفان و نابودى مستكبران، و خلافت مؤمنان و شايستگان به رهبرى يك رجل و ابرمرد الهى است كه موعود انبيا و اديان، و دوازدهمين اوصيا و خلفاى پيغمبر آخرالزمان است.
اين محتوا و اين هدف و اين پايان و عاقبت، مطلوب هر فطرت و خواسته وجدان هر انسان است.
حكومت عدل و نظام الهى، قانون واحد و لغو تبعيضات، برداشتهشدن مرزها و آزادى انسانها، برچيدهشدن اين رژيمها و نظامهاى طاغوتپرور، مطلوب بشر است.
كدام انسان است كه بااينهمه مظالم و ستمگرىها موافق باشد؟ و كدام انسان است كه با صرف اين بودجههاى تسليحاتى سنگين و كمرشكن كه براى حفظ رژيمها و مرزهايى است كه در اثر تقسيم دنيا به مناطق سلطه و نفوذ طاغوتها و حزبها و گروههاى طاغوتى برقرار شده است، موافق باشد؟ و كدام انسان است كه تقسيم ملل دنيا را به غالب و مغلوب و سلطهگر و زير سلطه، و استضعافگر و استضعافشده و پيشرفته و عقبمانده، وجداناً قبول داشته باشد؟
چرا دسترنج مردم ضعيف و كارگر و كشاورز بايد به مصرف تجمّلات و نگهدارى كاخهايى مثل كاخ اليزه، كاخ سفيد، كاخ بوكينگهام، كاخ كرملين و هزارها كاخ ديگر برسد؛ درحالىكه صدها ميليون بشر از حدّاقل زندگى و خوراك و پوشاك و مسكن عادى محروم باشند؟
اين كشورگشايىها و اين توسعه طلبىها كه نمونه آن توسعهطلبىهاى بىحدّوحصر آمريكا و شوروى است، تا كى بايد ادامه پيدا كند؟ اين انسانهاى محروم كه در جمهورىهاى روسيه مخصوصاً جمهورىهاى آسيايى آن، حقّ نفسكشيدن ندارند و صدا و نظرشان در هيچ كجاى دنيا منعكس نمىشود، در حزب كمونيسم شوروى هضم شده و از حقّ انديشيدن ساده محروم هستند، مگر انسان نيستند؟
اين آوارگان فلسطين و اين مسلمانان كه در فلسطين و غزّه و سواحل رود اردن و جنوب لبنان زندگى مىكنند، طبق چه قانون فطرتپسند بايد مورد اينهمه جنايات وحشيانه حكومت دستنشانده و تحميلى اسرائيل قرار بگيرند؟ و اين پشتيبانى بىدريغ آمريكا از اينهمه ظلم و شرارت و قتلعام كوچك و بزرگ و زن و مرد، چه توجيهى غير از ماهيت صهيونيستى حكومت آمريكا دارد؟
اين مردم مسلمان و محروم عربستان و حرمين شريفين با اين ثروت سرشار و خدادادى آنها كه مىتواند پرجمعيتترين و وسيعترين كشورهاى دنيا را آباد و مترقّى و بىنياز سازد، چرا بايد در فقر و عقبماندگى باقى بمانند و شاهزادگان سعودى و رژيم كثيف وهابى، اموال ملّى آنها را به يغما برده و در بانكهاى خارجى و در اختيار بيگانگان و استعمار آمريكا بگذارند، و آنچه را هم بهصورت ظاهر به مصارف حكومت و نگهدارى نظام وهابى سعودى مىرسانند؛ درحقيقت در شكل معامله اسلحه و غير آن به آمريكا برگردانند؟ و بدتر از همه اينكه اين روشهاى ضداسلامى خود را، پايه اسلام قلمداد كرده و حكومت خود را كه برخلاف مبانى حكومت اسلامى است، شرعى و اسلامى معرّفى مىنمايند؟
چرا كارگر و كشاورز در رژيم سرمايهدارى و سوسياليستى محكوم به استضعاف است؟ در آن رژيم، در استضعاف راكفلرها و هاريمنها
و اناسيسها، و در اين رژيم، در استضعاف سازمانهاى كارگرى و كشاورزى و حزب؟
فطرت بشر همه اينها را محكوم مىكند و ندا و نهضتى را كه بخواهد به اين نظامها پايان دهد و پيامبرگونه و علىوار زمام امور را به دست بگيرد، تأييد مىنمايد.
اگر حكومت واحد جهانى خواست بشر نبود، و اگر اين رژيمها و موضعگيرىهايشان در برابر يكديگر بر وجدان مردم تحميل نشده بود، سازمان ملل و انديشه حكومت جهانى و ارتش واحد و قانون واحد به بشر عرضه نمىشد، تا كى سربازان يك حكومت، براى دفاع از يك رژيم در برابر حمله رژيم ديگر، خونشان ريخته شود؟ مثلاً هويت نظام اردن و حكومتهاى بزرگ و كوچكى نظير آن و ارتش و قوايشان جز حفظ فرمانروايى شخصى مثل ملكحسين يا ديگران چيست؟ آن خونى كه در راه حفظ سلطه ملكحسين يا صدامحسين يا امير كويت و بحرين و ساير شيوخ ريخته شود، در راه چيزى و كسى كه ريخته نمىشود، راه اسلام و خداست.
فطرت بشر، آن جانبازى و آن خونريزى و آن جنگ و دفاعى را تأييد مىكند كه براى اعتلاى كلمه الله و سعادت انسان و پاسدارى از حقوق انسان و فى سبيل الله باشد؛ همان كه دين فطرى اسلام و كتاب اسلام آن را چنين تفسير و معرّفى مىنمايد:
«اهل ايمان در راه خدا، و كافران در راه شيطان جهاد میكنند».
پس در راه طاغوت، در راه استقرار ديكتاتورى پهلوىها و آتاتوركها و هيتلرها و كارترها و استالينها جنگكردن، جنگ با فطرت انسانيت است و اصولاً نه فقط فطرت بشر با اين مظاهر نفرتانگيز موافق نيست، طبع جهان نيز مطابقت ندارد و عكسالعملهاى آن يا بهاصطلاح آثار وضعى اين اعمال و نابرابرىها، سلب بركات و خيرات است.
پايانيافتن سلطه بر بشر و برقرارشدن حكومت عدل و نظام الهى و لغو اين تبعيضات و برداشتن اين مرزها، همه مطلوب بشر است و اين سازمان ملل مصنوعى و آلت دست ابرقدرتها هم مَجاز آن حقيقت است. اگر عدل نباشد و اگر ميل فطرى بشر به عدل و امنيّت و قانون و سازمانهاى احقاق حقوق نباشد، زورمندان و تجاوزگران و سلطهجويان ناچار نمىشدند كه مقاصد سوء خود را زير پوشش عدل و صلح و همزيستى مسالمتآميز و حسن همجوارى و حفظ امنيّت و غير آن به مردم عرضه كنند و نيازى به اينكه به ظلم و باطل، لباس عدل و حقّ بپوشانند، نداشتند؛ ولى چون فطرت بشر حقّ و عدل را مىخواهد و از باطل و ظلم
نفرت دارد، اينان با اسمهاى بىمسمّى مردم را فريب مىدهند و حاصل آنكه به قول شاعر:
اين دروغ از راست میگيرد فروغ
بنابراين اجماع ملل و امم بر اينكه پايان جهان، سعادت عمومى است و به دنبال اين تاريكىها، روشنايى است و مقاومت در برابر حقّ، سرانجامش شكست و نابودى است، اصل فطرى است كه با سنّت جهان و حركت عالم و يا بنياد جهان كه بر حقّ استوار است، موافق مىباشند. خدا مىفرمايد كه:
«ما آسمانها و زمين و آنچه بين آنهاست را جز به حقّ نيافريديم».
بايد حقّ بيايد و سراسر جهان را بگيرد و باطل از بين برود و معناى:
«و بگو حقّ آمد و باطل نابود شد، که همانا باطل نابودشدنى است».
در همهجا و همه رشتهها آشكار شود.
در قرآن مجيد، در آيات متعدّد به اين قانون خللناپذير تصريح شده است و آخرين سخنى كه در اينجا متذكّر مىشويم، اين است كه جهان و جوامع بشرى در تحوّلات مختلف، مراحلى را پشت سر مىگذارد و از تخليصها و تصفيههاى گوناگون عبور مىكند تا به تصفيه نهايى كه بهوسيله مهدىِ آل محمّد^ انجام مىشود، برسد. در اين تصفيهها و تخليصها بهتدريج آنچه بايد ساقط شود، شناخته مىشود و نظامهايى كه بايد منحل گردد و روشهايى كه بايد ترك شود، همه شناسايى مىشوند، آنچه مضرّ است، همه مانند كفها و علفهاى خشك و هرزهاى كه روى آبهاى سيلآسا كه در اثر باريدن باران جارى مىشود، ظاهر مىگردند، از ميان مىروند و سودبخش نمىشود.
جوامع بشرى همه براى پذيرفتن يك تصفيه دامنهدار آماده مىگردد و همين كه منادى عدل و مبشّر ظهور حضرت مهدى×؛ شروع آن تحوّل بزرگ را اعلام مىكند، جز معاندين و آنانكه در اين تحوّل بايد تصفيه شوند، همه خود را براى انجام آن آماده مىسازند و از آن استقبال مىنمايند.
«همانا خداوند حقِّ مطلق است و هرچه جز او را بخوانند باطل است و بزرگى شأن، مخصوص ذات پاك خداست».
حجّت قائم كه آفتاب جهان است |
|
شمع يقين، رهنماى پير و جوان است |