براى اینكه دعوت اسلام از وابستگى و التقاط و تحریف و تغییر مصون بماند، پیغمبر اكرم(ص) امّت را بر تمسّك به قرآن و عترت وصیت فرمود،[1] امامان و رهبرانى از اهلبیتش كه مؤیّد من عندالله و شناسنده مكتب او و روح دعوت و تفسیر قرآن و وصىّ او مىباشند، هدایت رسول خدا(ص) را در تمام شئون امتداد دادند و مرور زمان
و علومى كه از آنها ظاهر شده و ناتوانى دیگران از حلّ مشكلات و معضلات علمى نشان داد كه این ارجاع و الزام امّت در رجوع به آنها، بر اساس واقعیت و صلاحیت و شایستگى آنها بود.
اگر امّت را از خطى كه براى آنها معیّن شده بود، بیرون نمىكردند و مسیر رهبرى را تغییر نمىدادند، بهطور مسلّم هیچگونه گمراهى و ضلالت و اختلافى براى دین پیشامد نمىكرد، مخصوصاً دینى مثل اسلام كه خاتم ادیان است و قرنها و شاید هزارها سال و بالاخره تا این زمین و عالم تكلیف باقى است، باید باقى بماند، باید حجّتى باشد تا مردم در امورى كه در آن اختلاف مىنمایند یا جاهل هستند و راهنمایى مىخواهند و به راهنما نیاز دارند، به او رجوع نمایند. مثلاً وقتى در مفاد یك آیه از آیات قرآن مجید، یك میلیون و دویست و شصت هزار احتمال عُقلایى باشد، باید در بین امّت یك نفر باشد احتمالى را كه با واقع مطابق است و مراد از آیه شریفه است، از میان اینهمه احتمال معیّن كند. باید یك نفر باشد تا مثلاً حدّى را كه باید بر سارق جارى شود، معیّن كند از كجاى دست او و چه مقدارش باید قطع شود و همچنین در موارد دیگر، باید كسى باشد كه تفسیرش از كتاب خدا و سنّت پیغمبر، حجّت و معتبر باشد و بر هر قول و رأى مقدّم شود؛ لذا از ابان بن تغلب نقل شده است كه فرمود: شیعه آنكسى است كه اگر تمام مردم به راهى رفته و در مسئله قولى داشته
باشند و على(علیهالسلام) به راه دیگر رفته و قول دیگرى داشته باشد، راه على(علیهالسلام) و قول او را حقّ و صحیح مىداند.[2]
متأسفانه پس از رحلت پیغمبر اكرم(ص) مسیر جریان امور امّت را تغییر دادند. سیاستمدارانى كه بر امور مسلمین تسلّط یافتند و زمام امور را به دست گرفتند، از یك سو خود فاقد صلاحیّت علمى بودند و از اینكه بتوانند پاسخگوى مراجعات مردم در مسائل اسلامى باشند عاجز بودند و حتّى در اداره امور سیاسى و سازمانبخشى و حلّوفصل امور، نمىتوانستند اعمال خود را با موازین شرعى توجیه نمایند و از سوى دیگر، بازبودن در خانه اهلبیت(ع) و شناختهشدن آنها بهعنوان یگانه مرجع علمى و هدایتى و پاسخ گو به مسائل اسلامى و تفسیر قرآن و بیان احكام، خلاف سیاست آنها و معارض با حكومتشان بود، از این جهت تصمیم گرفتند به عنوان اینكه قرآن مجید تنها مرجع است، از نقل احادیث و سنّت پیغمبر(ص) جلوگیرى كرده و عملاً قول و عمل آن حضرت و تأسّى به رسول خدا(ص) را از اعتبار ساقط كنند.[3] با این كار از نقل احادیث فضایل اهلبیت(ع) كه در نتیجه منتهى به تزلزل سیاسى و سقوط حكومت آنها مىشد، جلوگیرى
مىكردند. با این وضع در بنبست عجیبى افتاده بودند؛ زیرا از یك سو علم و دانش باب علم پیغمبر، على(علیهالسلام) را نمىتوانستند انكار كنند و در بسیارى از موارد به آن اعتراف مىنمودند و از سوى دیگر، شناخت على(علیهالسلام) را از اسلام و اصالت تعریفات و توجیهات و ارشادات او را چنانكه پیغمبر(ص) حجّت قرار داده و همگان را به پیروى از او مكلّف كرده بود، مخفى مىكردند و تلاششان بر این بود كه بهتدریج مكتب اهلبیت(ع) و شناخت اصیلى كه آنان از اسلام داشتند، منزوى شود و نظام اسلام مخصوصاً در سیاست و اموال عمومى و بیتالمال دگرگون گردد.
آنان تلاش مىكردند سایر صحابه یا حدّاقل چند تن از مشاهیر آنها را همطراز على(علیهالسلام) قرار دهند؛ لذا وقتى هم كه نقل حدیث آزاد شد و در مقام جمعآورى حدیث برآمدند، از احادیثى كه على(علیهالسلام) روایت كرده جز تعداد كمى روایت نكردند، با آن سوابق طولانى و اختصاصى كه على(علیهالسلام) با پیغمبر(ص) داشت كه از طفولیتش در آغوش پیغمبر(ص) پرورش یافت و از نخستین مرتبهاى كه وحى بر پیغمبر نازل شد با پیغمبر(ص) بود، او همان شخصیتى است كه رسولالله(ص) به او فرمود:
«شما مىشنوى آنچه كه من میشنوم، و میبینى آنچه كه من مىبینم، جز اینكه شما پیغمبر نیستى، لیكن وزیر هستى».
از آنهمه سوابق علمى و ارتباط كامل معنوى و روحى او با رسول خدا(ص) كه محتوایش مىتوانست تمام نیازمندىهاى این امّت را تا روز قیامت مرتفع سازد، اكثریت امّت مسلمان؛ بلكه دنیاى بشریت را محروم ساختند؛ امّا از مثل عایشه كه سیاست حكومتها او را به واسطه موضع معارضى كه با اهلبیت(ع) و شخص شخیص خلیفه منصوص على(علیهالسلام) داشت، بااینكه بر سایر زوجات پیغمبر(ص) برترى نداشت و بلكه با بعضى از آنها مانند امّسلمه در حكمت و فهم و درك مسائل اسلامى و مانند زینب در التزام به اطاعت از دستورات پیغمبر(ص) قابل قیاس نبود و از مثل ابوهریره با آن سوابق سوء كه كتاب ابوهریره و كتاب شیخالمضیره در معرّفى او كافى است، بااینكه یك فرد عادى بیش نبود و مصاحبت عادى او با پیغمبر(ص) بیشتر از بیستویك ماه نمىشود، احادیث بسیار روایت كردهاند كه مورد بحث و سوء ظن محقّقان اهلسنّت واقع شده است.[5]
بدیهى است محقّقان و كسانى از اهلسنّت و شیعه كه این مسائل را بررسى كرده و مىنمایند، مىفهمند سیاست در ساختن مكتبهاى معارض با مكتب حقِّ اهلبیت(ع) كه پاسدار اصالتها و ارزشهاى اسلام بوده و هست، چه نقش بزرگ و خطرناكى را ایفا كرده است كه ما در اینجا نمىخواهیم پیرامون این موضوع سخن را دنبال كنیم.
شرح این هجران و این خون جگر |
|
این زمان بگذار تا وقت دگر |
یكى از راههایى كه براى پاسخگویى به پرسشهاى دینى مردم پیرامون مسائلى كه در قرآن مجید مطرح است؛ مثل مبدأ خلقت، چگونگى آفرینش، تاریخ انبیا، تفسیر آیات متشابه و مسائل دیگرى كه انتخاب كردند، مراجعه به افرادى از یهود و نصارى بود كه وارد اسلام شده بودند، بااینكه حضرت رسول اكرم(ص) فرمودهاند:
«اگر موسى زنده بود، جز پیروى از من راهى نداشت».
و آنان را در موارد متعدّدى از مراجعه به احبار یهود كه اطلاعات مورد اعتمادى در اختیار نداشتند، نهى فرموده بود و بااینكه نقل احادیثى را كه مسلمانان شخصاً از پیغمبر(ص) شنیده بودند، ممنوع ساخته بودند، به مثل «كعبالاحبار» مراجعه مىكردند و به نقلیات
بىمأخذ و بىمصدر آنها اعتماد مىنمودند. از این جهت بازار خرافات و مسموعات و افسانهها كه بسا دروغ خلقالساعه هم بود، رواج یافت و در عصر عمر و عثمان و معاویه، كعبالاحبار یهودى یكى از افراد سرشناسى بود كه دستگاه بهاصطلاح خلافت به او ارج مىگذارد و همانطور كه عرض كردم، سنّت پیغمبر(ص) را كه بلاواسطه نقل مىشد، كنار گذارده و نقلیات كعبالاحبار را از قرنها پیش بدون اینكه واسطه یا مصدر صحیحى در اختیار داشته باشد، قبول مىكردند. كعبالاحبارها و وهب بن منبهها وارد میدان شدند، و شد آنچه نباید بشود.
در این بین، یگانه نورى كه در این تاریكىها از پشت هزاران پرده سیاست و استكبار و استعباد مىدرخشید و اصالت معارف اسلام را تضمین مىكرد و اسرائیلیّاتى را كه وارد معارف اسلام كرده بودند، كنار مىنهاد، نورى بود كه از مكتب اهلبیت(ع) و مدرسه خاندان رسالت و ولایت پرتوافكن بوده و هست. این مكتب كه امتداد مكتب اسلام بود، علىرغم تمام فشارها و تحمّل تمام محرومیتها و مظلومیتها و استقبال از هرگونه خطر، توانست اسلام اصیل را به مردم برساند و از اینكه یهودیت و نصرانیت بتواند معارف اسلام را دگرگون و شناخت حقایق آن را دشوار سازد، جلوگیرى نمود. اهلبیت(ع)، این
منابع یهودى و بیگانه را غیرمعتبر اعلام كرده و در شناخت دین هرگونه مأخذى را كه به پیغمبر(ص) نمىپیوندد، باطل شمردند.
اهل انصاف مىدانند اگر این مكتب و این مدرسه اهلبیت(ع) و جهاد و تلاش ائمّه(ع) و اصحاب و روات احادیث و علوم آنها نبود، اسلام به عقاید باطل دیگران؛ مخصوصاً خرافات یهود آلوده شده بود و شریعت بهگونهاى كه كعبالاحبارها و ابوسفیانها و معاویهها و یزیدها و سایر جبابره مىخواستند، جلوه مىكرد.
[1]. احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص17؛ طبرانی، المعجمالکبیر، ج3، ص66؛ ج5، ص170؛ صدوق، عیون اخبارالرضا(علیهالسلام)، ج1، ص68؛ ج2، ص208؛ همو، کمالالدین، ص234 – 236، 239؛ ابنشعبه حرانی، تحفالعقول، ص426؛ خزاز قمی، کفایةالاثر، ص137؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص148؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج1، ص186 – 187.
[2]. نجاشى، رجال، ص 12 (شرح حال ابان بن تغلب).
[3]. لذا بازگشت به حدیث و جمعآورى احادیث بعد از یك فترت و فاصله طولانى در بین اهلسنّت شروع شد، چون دیدند اسلام منهاى اعتبار احادیث از هر جهت ناقص بوده و اسلام نیست، كه تفصیل آن را در نوشتههاى دیگر نوشته و توضیح دادهام.
[4]. نهج البلاغه، خطبه 192 (ج2، ص158).
[5]. رجوع شود به كتاب امانالامه تألیف نگارنده و كتاب ابوهریره و كتاب شیخالمضیره و كتاب اضواء على السنةالمحمدیه، ابوریه.
[6]. فخر رازی، التفسیرالکبیر، ج8، ص123؛ قرطبی، تفسیر، ج13، 355؛ ابن ابیجمهور احسائی، عوالیاللئالی، ج4، ص121؛ صالحی شامی، سبلالهدی و الرشاد، ج10، ص302.