لسان انبيا و زبان وحي و زبان قرآن در دلها چنان نفود و تاثيري دارد كه هيچ زباني اين تاثير را ندارد؛ اگر زبان همه حكما و به اصطلاح اهل معقول و نوابغ و ارباب فنون فلسفي يك زبان باشد در باوربخشي و ايمان به غيب قطعاً يكصدم اثر زبان قرآن را ندارد؛ هيچكدام توفيقي كه تام باشد نداشتهاند و سخنانشان در اين موضوع بيشتر مانند آب در غربال كردن و باد در چنبر بستن بود و گاه خودشان هم از نعمت ايمان محروم شده و در مسائلي مثل ربط حادث به قديم و معاد عالم ديگر كسي را به باور نرساندند، بلكه گمراه شدهاند. صغري و كبري و تشكيل قياس و
برهان منطقي و مطالب فلسفي و كلامي در ايمان بخشي نقش بسزايي ندارد. الهيات و معارف عالي بشري فقط با زبان قرآن و زبان رسول اكرم و ائمه(علیهم السلام) و نهجالبلاغه و صحيفه كامله در دلها نفوذ ميكند. مكتبهاي ديگر نميتوانند و نتوانستهاند قلوب را فتح نمايند اگر زبان قرآن و آن آيات رسا مثل: ﴿إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذَلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ * فَالِقُ الإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾[1] نبود، مكتبهايي كه از عصر بنياميه آغاز گرديد و در عصر بنيعباس رايج شد و در برابر مكتب قرآن، وارد مكتب و مدرسه اسلام و قرآن گرديد كمترين اثري نداشتند؛ فقط اسلام را تاحدي از سير بهسوي جلو باز داشتند و معارف قرآني و نوراني قرآن بود كه اسلام را به اين وسعت خارقالعاده رساند.
[1]. انعام، 95 - 96. «خداوند، شكافنده دانه و هسته است زنده را از مرده خارج مىسازد و مرده را از زنده بيرون مىآورد اين است خداى شما! پس چگونه از حقّ منحرف مىشويد؟! او شكافنده صبح است و شب را مايه آرامش، و خورشيد و ماه را وسيله حساب قرار داده است اين، اندازهگيرى خداوند تواناى داناست!»