در خاتمه این فصل، لازم به تذكّر است كه یكى از بزرگان معاصر ـ طاب ثراه ـ در جواب سؤال از معنای ولایت كلّى و ولایت تكوینى، فرموده است:
یك قسم از ولایت تكوینى عبارت است از: فیالجمله مجراى فیض بودن نسبت به کائنات كه عموم انبیا و اوصیا داشتهاند؛ و قسم دیگر آن، عبارت است از: ولایت كلّى تكوینى كه مجراى فیض بودن نسبت به جمیع عالم امكان است كه در حقّ پیغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(علیهمالسلام) ثابت شده و دلیل آن عبارت است از: گفته خود صاحبان ولایت.
باتوجّهبه آنچه در مطلب ششم از مطالب بخش اوّل بیان شد، عرض مىكنیم: به نظر ما این فرمایش براى شرح ولایت تكوینى كافى نبوده و سؤالكننده را بیشتر متحیّر مىسازد؛ زیرا:
اوّلا: ولایت تكوینى را به مجراى فیض تفسیركردن، تفسیرى است كه عرف و لغت آن را نمىپذیرند.
ثانیاً: مجراى فیض بودن، ولایت نبوده؛ بلكه حرف دیگرى است، چنانکه پیغمبران همه مجراى فیض هدایت الهى بودهاند؛ ولى از این شأن آنها كسى تعبیر به ولایت نمىكند. بله، ممكن است ولایت تكوینى را اثر و لازم مجراى فیض بودن گرفت؛ امّا عین آن شمرده نمىشود.
ثالثاً: اگر این مجراى فیض و وسایط صدور فیض بودن، از قماش سخنان فلاسفه باشد كه منبع آن سلسله ربط حادث به قدیم و قاعده:
«از یكی جز یكی صادر نمیشود».
و تصویر عقول عشره است كه فلاسفه مسلمان خواستهاند از این طریق جمع بین آراى فلاسفه و مضامین بعضى از احادیث بنمایند، دراینصورت باید گفت: اعتقاد به اصل چگونگى صدور حادث از قدیم، در مقام معرفت خدا و صفات و افعال او واجب نیست، تا چه رسد به اینكه در مقام شناخت شئون ولایت لازم باشد. بهعلاوه چنانکه كراراً تذكّر دادیم، ظواهر آیات قرآن و احادیث متواتر دلالت دارند بر خلق و ایجاد بدونواسطه و اینكه خلق و ایجاد، فعل بلاواسطه خداوند متعال بوده و صادر از اوست.
و آیاتى چون:
«فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: موجود باش. آن نیز بیدرنگ موجود میشود».
دلالت بر این معنا دارد كه اگر خدا چیزى را اراده كند، با امر «كُن» و «باش» ایجاد كرده و به وجود مىآورد، نه اینكه اوّل عقل را بیافریند و بعد به آن نحوى كه فلاسفه در نزول فیض وجود مىگویند، مراتب سافل به تأثیر علل یكى پس از دیگرى در معلولات ایجاد شود تا برسد به عالم ماده و طبیعت یك شىء مادى مثلاً موجود گردد. علاوهبراین، لازمه این سخن، قول به تعدّد فواعل و علل است.
البته نمىخواهیم انكار كنیم اگر برهان قاطع عقلى اقامه شود، قرینه بر مجاز بودن برخى از ظواهر، یا تقیید اطلاق آنها نمىشود؛ بلكه غرض این است كه این سخن «مجراى فیض بودن» را ازهرجهت بشناسیم و منبع آن را ازنظر یك حكیم و فیلسوف نشان بدهیم و در اینجا به مفاسد این آرا برحسب نظر مخالفان آن از متكلّمان و محدّثان كارى نداریم.
رابعاً: اینكه اخبار متواتر دلالت داشته باشند كه آن بزرگواران مجراى فیض و وسایط آن مىباشند، ثابت نیست و اگر بازگشت این سخن به این باشد كه بالایجاب خداوند متعال از این مجارى افاضه فیض وجود مىنماید، یا هریك از مجارى ـ خواه آنها را عقول بگویند یا ائمه اطهار(علیهمالسلام) ـ بالایجاب یا بالاختیار، علل و فواعل هستند، صحیح نیست و باطل است.
بله، اخبار كثیرى دلالت دارند بر اینكه ایشان علّت غایى خلقت هستند و فیض وجود و بركات براى آنها و به طفیل وجودشان به تمام ممكنات رسیده و مىرسد و اخبار به این معنا از حدّ تواتر گذشته و از مسلّمات مذهب است، چنانکه اخبارى نیز دلالت دارند كه خداى تعالى از نور آنها عالم را آفرید. اگر مقصود از مجارى فیض این گونه معانى باشد كه علّت و فاعل و خالق خدا باشد، اشكالى در آن به نظر نمىرسد، امّا باز هم ولایت تكوینى، غیر از این معناست.