73. کینههای پنهان
عَنْ عَلِیٍّ(ع) قَالَ:
فَلَمَّا خَلَا لَهُ الطَّرِیقُ اِعْتَنَقَنِی، ثُمَّ أَجْهَشَ بَاكِیاً.قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ! مَا یُبْكِیكَ؟ قَالَ: ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ أَقْوامٍ لَا یُبْدُونَهَا لَكَ إِلَّا مِنْ بَعْدِی.
قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ! فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِی؟
قَالَ: فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِكَ.[1]
علی(ع) میگوید:
«روزی به اتفاق رسول خدا(ص) درحالیكه دست مرا در دست خود داشت در بعضی از كوچههای مدینه میرفتیم. از كنار باغی گذشتیم. عرضه داشتم یا رسول الله! این باغ چه زیبا است! فرمود: باغی كه در بهشت برای تو مهیّا شده از این زیباتر است. سپس قدمزنان به باغ دیگری رسیدیم، گفتم: ای پیامبر خدا(ص)، این باغ نیز زیبا است!
فرمود: باغ تو در بهشت زیباتر از آن است.
تا اینكه از هفت باغ گذشتیم در همه آنها من همان سخن پیشین را و آن حضرت(ص) همان پاسخ را تكرار كردیم. هنگامی كه به پایان راه رسیدیم پیامبر مرا در آغوش گرفت و سخت بگریست.
عرضه داشتم: ای پیامبر خدا(ص)، چرا میگریی؟
فرمود: از كینههایی كه در سینه گروهی علیه تو نهفته شده و آشكار نمیكنند مگر پس از آنكه مرا از دست بدهند.
پرسیدم: آیا من بر سلامت دینم خواهم بود؟
فرمود: بله، در سلامت دینت میمانی».
[1]. ابویعلی موصلی، مسند، ج1، ص427؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج12، ص394؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص323؛ احمد بن حنبل، فضائلالصحابه، ج2، ص651؛ هیثمی، مجمعالزوائد، ج9، ص118؛ خوارزمی، المناقب، ص65.