رهبران دینی و رجال الهی مانند علی، حسن و حسین^ در جنگ، صلح و دوستی و دشمنی به راه حقیقت میروند و سیاستهای باطل و فریب مردم و دروغ و خیانت و مكر را نردبان نیل به مقاصد خود قرار نمیدهند.
امّا رهبران سیاسی و مادی برای رسیدن به مقاصد خود و جلب همكاری دیگران به هر وسیله و حیله و دروغ و خیانت متوسل میشوند. پول و رشوه و جاه و مقام در اختیار پولپرستان و جاهطلبان میگذارند و شرف و شخصیت و دین آنها را میخرند.
رهبران دینی مردم را از راه دعوت به حقیقت و فضیلت و ایمان، بهسوی حق جلب میكنند، ولی رهبران سیاسی در موقع لزوم، حقیقت را پایمال و در خزانه و بیتالمال را باز میگذارند تا برای اغراض خود آرای مردم را خریداری كرده و مناصب و مقامات را به هركس كه بیشتر در كار باطل با آنها یار شود میبخشند. در قاموس آنها صلاحیت و عدالت و رفاه ضعفا و اصلاح و پرهیز از ظلم و شرارت وجود ندارد.
وقتی به تاریخ اسلام رجوع كنیم و وضع روحی جامعه را در زمان خلافت حضرت مجتبی(علیه السلام) و تغلّب معاویه مطالعه مینماییم درمییابیم حضرت مجتبی(علیه السلام) فاقد یاورانی بود تا بتواند با آنها فتنه معاویه را خاموش كند. بیشتر اطرافیان و سپاهیان ایشان مورد اعتماد نبودند. رهبریهای مردمان نالایق و تربیتهای غلط، جامعه را گرفتار انحطاط شدید اخلاقی ساخته بود.
كسانی كه مدعی جانشینی پیغمبر(ص) شدند، راه ایشان را در تربیت نفوس و تكمیل مردم و بیاعتنایی به امور مادی، پیش نگرفتند و از همان آغاز كارشان، وارد یك سلسله اعمال زشت و هتك نفوس و اعراض دیگران گردیدند.
اشخاصی را از دستگاههای اسلام كنار نمودند و افرادی را كه طرفدار منافع آنها بودند بر سر كار میآوردند و مقام و رتبه میدادند. اسلام را از سادگی خارج نمودند، و بهتدریج، كاری كردند تا
مسلمانهایی كه در زمان پیغمبر(ص) دارای همت عالی و گذشت از دنیا بودند، و به امید ثواب و تقرب به خدا و اعلای كلمه اسلام، جهاد و جاننثاری میكردند، در این عصر بیشتر متوجه به دنیا، تجملات، خوشگذرانی، راحتطلبی، سودجویی و جمع مال و ثروت شوند.
معاویه هم از این فرصت حداكثر استفاده را نمود و دانست كه شرایط و وضع زمان برای تشكیل حكومتی كه هدف اوست، مهیاست زیرا مالكشدن شرف و دین و ایمان مردم، با دادن پول و وعدة ایالت و ولایت، ممكن است. معاویه از این راه پیش آمد و بر مركب مراد، سوار شد، و مانند عمروعاص و مغیره را مزدور خود ساخت، و از همین راه دست به كار توطئه علیه حضرت مجتبی(علیه السلام) و ایجاد هرجومرج و اختلاف داخلی در بین اصحاب آن حضرت شد.
آنها را تطمیع كرد و وعده و نوید داد، برای بعضی از آنها رشوه فرستاد. یكی از معروفترین فرماندهان لشكر امام(علیه السلام) را با دادن رشوه زیاد از آن حضرت جدا ساخت.
عمرو بن حریث، اشعث بن قیس و حجار بن ابجر و شبث بن ربعی را تطمیع كرد و وعده داد اگر امام(علیه السلام) را بكشند به هریك، صد هزار درهم و دختری از دخترانش را بدهد و به فرماندهی یكی از لشكرهای شام منصوب سازد.[1]
بعضی دیگر از اصحاب امام(علیه السلام) را به گرفتن رشوه متهم ساخت، نیرنگهای دیگر برای تخدیش اذهان مردم كوتاهفكر و سادهلوح بهكار برد. اكثریت سپاه امامحسن(علیه السلام) مردمی بودند كه بیستوپنج سال از تربیت صحیح اسلامی بركنار مانده بودند، نتوانستند در برابر آنچه بر آنها عرضه شد مقاومت كنند و بسیاری از سرانشان خود را به معاویه فروختند. معلوم است كه اعتماد بر سپاهی كه حاضر باشد با گرفتن پول از دشمن با او همدست شود جایز نیست، و جلب آنها با پول بیتالمال، و تطمیع به مقام و منصب و جاه، برخلاف روش آل علی(علیه السلام) بود؛ زیرا موجب ترویج ظلم و بازگذاشتن دست ستمكاران و خیانتپیشگان میشد.
با این وضع و با این محیط، اگر امامحسن(علیه السلام) صلح نمیكرد علاوه بر آنكه باقیمانده سپاهش به وضع موهنی شكست میخوردند، ممكن بود خود آن حضرت هم بهوسیله بعضی لشكریان منافق مانند اشعث كه از زمان حضرت امیر(علیه السلام) با معاویه محرمانه همكاری میكرد كشته و یا دستگیر و تسلیم معاویه گردد و پس از یك سلسله توهینات خدعهآمیز كه مخصوص به معاویه بود آزاد شود و معاویه آن را نشانه حلم و بردباری قرار داده و منّتی از خود بر خاندان پیغمبر(ص) و بنیهاشم بشمارد و مهابت و جلالت و محبوبیتی را كه آن حضرت در نفوس داشت، از بین ببرد و سرانجام هم، با همان وضع فجیع، آن حضرت را مخفیانه به قتل برساند.
مسلماً لطمهای كه از این وضع به اهل حق وارد میشد، قابلجبران نبود و دیگر، زمینهای برای قیام و اقدام حسین(علیه السلام) فراهم نمیشد.
[1]. مغنیه، الشیعة و الحاكمون، ص62.