پس از عصر ائمّه(ع) همواره حاملان حدیث بودند که میتوانستند سره را از ناسره، و بدعت را از سنّت تشخیص دهند، و مردم را از گمراهیهایی که در نتیجه غور در فلسفه، و گرایش به عرفان مصطلح، و مکتبهای الحادی مطرح میگردید نجات دهند، و بالأخره تا این اواخر، یعنی عصر صفویّه - که در آن رسمیت تشیّع تجدید گردید - اعلان میشد بهواسطه عوامل خاصّی که بعد از سلطنت شاه طهماسب اوّل پیش آمد، رفته رفته گرایش به فلسفه، و افکار صوفیانه و مشارب غیر شرعی قوّت گرفت، تا حدی که در اصفهان، خانقاهها برپا شده، و مثل عالم جلیل آقاحسین خوانساری را به جای القاب اسلامی، به عقل حادیعشر میخواندند، و نهایت ظهور علوم اهلبیت(ع) آن بود که محقّق داماد در قالب اصطلاحات فلسفی مطرح میکرد، و خلاصه، زبان اهلبیت(ع)، و احادیث آنها، در غربت افتاده بود، که به إذن الله تعالی شخصیتی، مثل علامه مجلسی(رحمه الله) ظاهر شد، و حدیث را دوباره چنان احیا و مطرح کرد که احادیث اهلبیت(ع) را نهفقط در مدارس و در معرض توجّه و دقّت علما قرار داد، بلکه شاید خانهای در بلاد ایران نماند که از خواندن کتاب بهره داشته باشد، مگر آنکه احادیث اهلبیت(ع) به صورتی و زیر عنوانی، در آن وارد شد.
خانقاههای اصفهان، همه تعطیل شد و افکار صوفیانه از میان رفت و زبان حدیث و استدلال به ظواهر قرآن و احادیث و زبان ائمّه معصومین(ع)، زبان علما و حوزهها شد.
بدون شکّ، باید گفت: ظهور علامه مجلسی در آن عصر، موجب بازگشت تشیّع به عصر ائمّه^ و اصحاب آنها، امثال زرارة بن اعینها، و محمّد بن مسلمها، و صاحبان اصول گردید.
نمیخواهم بگویم عصر قبل از آن، همانند عصر ائمّه(ع) نبود، ولی این را هم نمیتوانم بگویم که همانند عصر آنان بود، زیرا اصطلاحات و الفاظ اسلامی کموبیش عوض شده بود و بحث درس و تألیف و تصنیف چنانکه باید، بر محور کتاب و سنّت و احادیث اهلبیت(ع) دور نمیزد.
هر طور بود و هر گونه بود، به ظاهر اگر مجلسی(رحمه الله) ظهور نکرده بود، و وضع حوزهها به آنگونه که داشت، جلو میرفت، شریعت ارسطویی و اسلام ابنسینایی و صدرایی و ابنعربی پابرجا میشد، و خدا میداند که باب تأویل و توجیه آیات و احادیث، و حمل آنها با تکلّف بر بیانی خاصّ تا کجا گسترده میگشت!
این علامة مجلسی بود که حوزهها را به معارف اصیل دین، و تشیّع بازگرداند، و قرآن و سنّت را مافوق همه مکتبها قرار داد. شکر الله سعیه وجزاه الله عن هذا الدّین والکتاب والسنّة خیر جزاء المحسنین.