يكي از اصحاب، در مدح و ثناي آن حضرت بسيار سخن گفت مولا آن را از او نپذيرفت و به او و ديگران تذكّر داد كه برنامه حكومتي او، برنامههايي كه اسلام آن را ميرانده است، نيست و از اين مدحها و سپاسها، ناراحت است و دوست ندارد از كسي اين ثناخوانيها را بشنود؛ زيرا خداوند در حمد و سپاس و نيايش و عظمت و كبريا، از هركس سزاوارتر است.
آري، اين ثناخوانيهاي رودررو، در حضور زمامداران، ادوار «اَكاسِرِه» و «قياصِره» را كه اسلام پشتسر گذارده، تجديد ميكند.
ازجمله، آن حضرت فرمود: با من آنگونه كه با ستمكاران وجبّاران سخن گفته ميشود، سخن نگوييد و از من آنگونه كه در حضور پادشاهان تحفّظ كرده ميشود، تحفّظ نكنيد (آنچه را ميخواهيد با الفاظ و عبارات عادي بيان داريد) و تملّق و چاپلوسي ننماييد و گمان نكنيد كه من از شنيدن سخن حق ناراحت ميشوم. تا به اينجا كه ميفرمايد:
«جز اين نيست که من و شما بندگان مملوکيم از براي پروردگاري كه پروردگاري غير از او نيست».
بهنظر ما تمام حسن روابط حكومت با جامعه در درك همين جمله است كه حاكم بهراستي دريابد كه در بندگي، هيچ برتري بر رعايايش ندارد و همه بنده و مملوك پروردگار جهان ميباشند. اينجاست كه همه توقّعات بيجا از بين ميرود؛ تمام تكبّرها، خودخواهيها، فرعونيّتها و فخرفروشيها نابود ميشود؛ تمام تشريفات حذف ميگردد و وجود حاكم، الگوي تواضع و فروتني و ادب نسبت به
رعايا ميشود. و اگر رعيّت هم اين معناي عالي را درك كند، وجودش سرشار از عزّتنفس و شرافت ميشود و از تملّق و نيايش و نسبت دادن عناوين و القاب و مدايح بيمعنا، اِبا ميورزد؛ در نتيجه عاليترين روابط بين جامعه و حكومت برقرار ميگردد.