شنبه: 8/ارد/1403 (السبت: 18/شوال/1445)

بی‌نیازی روح و حقیقت انسانیّت

در بعضی روایات از حضرت رسول‌(ص) منقول است كه:

«خَیْرُ الْغِنَى غِنَى النَّفْسِ».[1]

و در حدیثی دیگر هم از آن حضرت‌(ص) روایت است كه:

«لَیْسَ الْغِنَی عَنْ كَثْرَةِ الْعَرْضِ وَإِنَّما (لَکِنَّ) الْغِنَی غِنَی النَّفْسِ»؛[2]

«بی‌نیازی و توانگری، در بسیاری مال و منال نیست این است و جز این نیست كه غنا و بی‌نیازی، غنا و بی‌نیازی نفس است».

 

بشر تا در صمیم جان و روح و حقیقتش بی‎نیاز نشده باشد اگرچه همه دنیا را هم مالك شود فقیر است و همیشه زیادتر و بیشتر می‎خواهد و چنان‌كه در حال پیش از رسیدن به ملك و مال، احساس فقر می‎كرد در این حال نیز خود را به افزون‌تر از آنچه دارد نیازمند می‎بیند. چنان‌كه رسول گرامی اسلام‌(ص) می‎فرماید:

«لَوْ كَانَ لِابْنِ آدَمَ وَادٍ مِنْ مَالٍ (مِنْ ذَهَبٍ) لَابْتَغَى إِلَیْهِ ثَانِیاً وَلَوْ كَانَ لَهُ وَادِیَانِ لَابْتَغَى لَهُمَا ثَالِثاً وَلا یَمْلَأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إِلَّا التُّرابُ».[3]

«اگر پسر آدم یك وادی از مال (طلا) داشته باشد، طلب وادی دوّم می‎نماید و اگر دو وادی داشته باشد، وادی سوّم می‎خواهد و پر نمی‌کند شکم او را مگر خاک».

كنایه از اینكه از جمع‌كردن مال سیر نمی‎شود و حرصش تمام نمی‎شود و اگرچه با چندمیلیون ثروت، زندگی خود و فرزندانش ـ ‎برحسب حساب‌های عادّی ـ تأمین شده است میلیون‌ها و میلیون‌های دیگر می‎خواهد و باز هم می‎خواهد و می‎طلبد.

این نتیجه غنای مالی است كه آرامش‎بخش نیست و هیچگاه در یك مرتبه‎ای از آن، بشر احساس سیری نمی‎كند و فقر و نیازش كماكان باقی است. غنای مقام و ریاست هم به همین صورت است. البتّه غنای علمی

 

نیز ظاهراً همین سیر را دارد ولی واقعیت آن كشف فقر بیشتر و توجّه به مجهولات زیادتر و حتّی مجهولیّت بعضی معلومات و پیچیدگی آنهاست.

این فقر بسیار مغتنم و احساس آن مقدمه سیر علمی و كاوش و پژوهش‌های علمی است كه ما در آن فعلاً بحثی نداریم. بحث ما در غنای نفس است كه در این دعا خواسته شده است و تا انسان به آن نرسیده باشد خود را نیازمند می‎بیند و خود را به هر چیزی از كالاهای دنیا می‎فروشد و از ترس آنكه آنچه را از مال و مقام دارد از دست ندهد، همیشه نگران است. او همه را در معرض فنا می‎بیند، یك سرقت ممكن است تمام ثروت او را به یغما ببرد و یك زبردست او را از جاه و مقام بیندازد و خلاصه غنا، غنایی است كه با دستبرد و اسباب دیگر تبدیل به فقر می‎شود، به‌عكسِ غنای نفس كه ثابت و پایدار است و كسی نمی‎تواند آن را ببرد یا بدزدد.

بی‎نیازی نفس از كمی حرص و طمع و از قناعت و توكّل و اعتماد به خدا و بی‎اعتنایی به دنیا و مال و منال حاصل می‎شود. هرچه انسان وثوقش به خدا بیشتر باشد، غنای نفس و مناعت طبع او بیشتر می‎باشد؛ به ذلّت و كارهای خلاف شرف انسانیّت تن در نمی‎دهد؛ بلندهمّت و با وسعت نظر و بی‌ترس و بیم از زوال نعمت‌ها زندگی می‎كند و هرچه غنای نفس كمتر شود شخصیّت انسانی و وجدانی شخص ضعیف می‎شود.

 

و سرّ اینكه غنای نفس در این حدّ متعالی و نگهبان شرف انسان است این است كه: بشر از آغاز كار خود را ناقص می‎بیند و می‎خواهد كامل سازد، هر راه و وسیله‎ای را كه تجربه می‎نماید باز می‎بیند ناقص است مانند كسی كه گم‌گشته‎ای داشته باشد، هرچه را بیابد گم‌گشته خود می‎شمارد.

مثلاً اگر شخص كشاورزی باشد ابتدا گمان می‎كند كه اگر مثلاً دو ـ سه هكتار زمین با وسایل كشاورزی داشته باشد او را كافی است و دیگر نگرانی و نیازی ندارد. وقتی به آن رسید می‎بیند باز هم می‎خواهد و می‎فهمد كه گم‌گشته خود را پیدا نكرده است. گمان می‎كند اگر یك مزرعه داشته باشد گم‌گشته خود را كه آسایش روحی و اطمینان‎خاطر و نداشتن نگرانی باشد، پیدا می‎كند ولی به آن‌هم كه می‎رسد می‎بیند قانع نمی‎شود و از نقص‌ها و ناتمامی‌هایش چیزی كاسته نشده است.

خلاصه به فكر تملّك قریه و قرای متعدّد می‎افتد و با رسیدن به همه اینها می‎بیند همان انسان است كه اول بود، به همه‌چیز و همه كس محتاج است و خلاصه خود را كماكان ناقص می‎یابد و احتیاج و فقرش او را به تلاش و كوشش وامی‎دارد و نگرانی‌هایش همه باقی است.

ولی اگر به منزل دریافت خود و شناخت آفریننده و خالق خود رسید و فهمید كه همه به او محتاجند و او از همه بی‎نیاز است و هركه او را یافت و شناخت به همه‌چیز رسیده و كمالی برتر از عبودیّت و

 

بندگی او و اعتماد و توكّل بر تدبیر و تقدیر او نیست، با امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) در خواندن این دعا هم‌نوا می‎شود كه:

«إِلَهِی كَفَی بِی عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَكَفَی بِی فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِی رَبّاً أَنْتَ كَما اُحِبُّ، فَاجْعَلْنی كَمَا تُحِبُّ»؛[4]

در این حال دیگر مقهور هیچ صاحب قدرت مادّی نمی‎شود و به هیچ ثروت و اسكورت و تشریفاتی، چشمش خیره نمی‎گردد. از زمین و آسمان خود را بی‎نیاز می‎بیند و همه را با خودش در نیاز و فقر و حاجت هم‌ردیف می‎بیند و با قرائت ﴿إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ﴾[5] بی‌نیازی خود را از ماسوا اعلام می‎كند و به این شعر مترنّم می‎شود كه:

آن را كه بود سابقه لطف خداوند
طوبی كه خورد آب ز سرچشمه كوثر
 

 

گو انجم افلاک مكن كارگزاری
فارغ بود از تربیت باد بهاری
 

 

لذا می‎گوید:

«یَا نَفْسُ.... صَانِعِی وَجْهاً وَاحِداً یَكْفِیكِ الْوُجُوهُ؛[6]

ای نفس..... بساز با وجه (و درگاه) یگانه و یكتا، تا او تو را از همه (درها و) روها كفایت كند».

 

منتظر این‌وآن مباش كه ایزد
طاعت او را تو بنده‌وار به ‌سر بر
 

 

كار تو بی‌رنج انتظار بسازد
تا همه كارت خدای‌وار بسازد
 

 
 

[1]. مفید، الاختصاص، ص343؛ کراجکی، کنزالفوائد، ص97؛ محدّث قمی، سفینة‌‌‌البحار، ج6، ص676. «برترین بی‌نیازی، بی‌نیازی نفس است».

[2]. احمد بن حنبل، مسند، ج2، ص243، 261، 315؛ 390، 539 ـ 540؛ ابن‌شعبه حرانی، تحف‌العقول، ص57؛ فتال نیشابوری، روضة‌الواعظین، ص456؛ طبرسی، مشکاة‌الانوار، ص230؛ محدّث قمی، سفینة‌البحار، ج6، ص677.

[3]. سیوطی، الجامع‌الصغیر، ج2، ص436؛ ر.ک: هیثمی، مجمع‌الزوائد، ج10، ص243 ـ 244.

[4]. صدوق، الخصال، ‌ص420؛ فتال نیشابوری، روضة‌الواعظین، ص109؛ مجلسی،‌ بحارالانوار، ج74، ص400؛ ج91، ص92. «خدایا، مرا این عزّت بس است که از بندگان تو باشم، و مرا این افتخار بس که تو پروردگارم باشی، تو همان‌گونه‌ای که من دوست دارم؛ پس مرا آن‌گونه که دوست داری قرار بده».

[5]. حمد، 5. «پروردگارا، تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم».

[6]. کفعمی، محاسبة‌النفس، ص181.

موضوع: 
نويسنده: