مسأله289. وطن، جايي است كه انسان براي اقامت و زندگي خود اختيار كرده است،
خواه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براي زندگي اختيار كرده است.
مسأله290. فرزند، تا زماني كه با پدر و مادر زندگي ميكند و مستقل نشده است، همان وطن پدر و مادر وطن او نيز ميباشد، هرچند در آنجا به دنيا نيامده باشد و پس از آنكه در زندگي مستقل شد، اگر جاي ديگري را براي زندگي هميشگي اختيار كرد، آنجا وطن او ميشود. بنابراين بهعنوان مثال پدر و مادري كه اهل اصفهان هستند، ولي مدّتي براي كار به شيراز رفتهاند و بنا دارند باز به اصفهان برگردند و فرزند در شيراز به دنيا آمده است. ولي چون اصفهان وطن پدر و مادر ميباشد، تا زماني كه فرزند با آنها زندگي ميكند، اصفهان براي او نيز حكم وطن را دارد و اگر به اصفهان برود، بايد در آنجا نماز را تمام بخواند.
مسأله291. اگر وضع اقامت انسان، در غير وطن اصلي، بهگونهاي باشد كه انتقال او از آنجا به محلّي ديگر، مثل انتقال ساير اهالي آن محل باشد، آنجا وطن او محسوب ميگردد.
مسأله292. اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصلي او نيست مدّتي بماند و بعد بهجا ي ديگري برود، آنجا وطن او حساب نميشود، مانند دانشجويي كه مدتي براي تحصيل در شهري ميماند.
مسأله293. اگر انسان بدون قصد ماندن هميشگي و
بدون قصد رفتن در جايي آنقدر بماند كه مردم او را اهل آنجا بدانند، آنجا حكم وطن او را دارد.
مسأله294. اگر بهجا يي برود كه قبلاً وطن او بوده، ولي هماكنون از آنجا اِعراض كرده است؛ يعني بنا گذاشته كه ديگر براي سكونت به آنجا برنگردد، نبايد نماز را تمام بخواند، اگرچه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.
مسأله295. مسافري كه به وطنش برميگردد، وقتي ديوار وطن را ببيند و صدای اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.