سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

معجزات حضرت سیّدالشّهدا‌(علیه‌السلام) [1]

یكی از چیزهایی كه، ایمان به درستی و صحّت رسالات آسمانی و دعوت پیامبران بر آن استوار است معجزه است.

تاریخ پیامبران، اصل صدور معجزه را از انبیا ثابت می‎سازد، و كتاب‌های آسمانی ازجمله قرآن مجید، معجزات چند نفر از انبیا را باصراحت و به‌تفصیل شرح داده‎اند.

همواره سنّت بر این جاری بوده كه از كسانی كه ادّعای نبّوت می‎نمودند معجزه می‎خواستند، و آنها نیز یك یا چند معجزه نشان می‎دادند.

در زمان ما باور برخی از مردم نسبت به معجزات مرتبط به امور مادّی، مثل شفای بیماران، زنده‌ساختن مردگان، تبدیل عصا به اژدها و نزول مائده، كم شده و پاره‎ای از كسانی كه مؤمن به انبیا هستند در مقام توجیه و تأویل برآمده و برخی می‎خواهند آنها را به علل و اسباب ظاهری و مادّی تطبیق نمایند و جزء سنن و قواعد عالم مادّه معرفی كنند و درعین‌حال، ایمان و باورشان نسبت به معجزات علمی قرآن بیشتر شده و فهم و درك آنها برای پذیرفتن این قبیل معجزات آماده‌تر گردیده است.

 

ولی حقیقت مطلب این است كه باید به تمام معجزات ایمان داشت، زیرا معجزه، نماینده قدرت غیبیّه و توانایی مطلق الهی است، و كسی كه مؤمن به خدا و قدرت و علم اوست و می‎داند كه این عالم را خدای قادر عالم حكیم آفریده است، جا ندارد در امكان صدور معجزه تردید نماید. مگر این عالم، و این جهان پهناور با این كرات عظیم و مخلوقات كوچك و بزرگ معجزه نیست؟

معجزه آن چیزی است كه بشر نتواند از پیش خود بدون تهیّه مقدمات و وسایل آن را بیاورد و ظاهر سازد. بنابراین عالم معجزه است و این آفرینش كوه‎ها، و درخت‌ها و اقیانوس‌ها و خورشیدها و منظومه‎ها، همه معجزه است.

نزول مائده، احضار درخت، احیای اموات، تكلّم سنگریزه و امثال و نظایر این كارها بدون اسباب مادّی معجزه است. همچنان‌كه آنها معجزه هستند اینها هم معجزه‎اند، فرقی كه هست این است كه این معجزات كبیرة عالم و جبال و اقیانوس و دریاها و كرات همیشه مورد دید و نگاه ما هستند لذا از آن تعجّب نمی‎كنیم و استبعاد نمی‎نماییم. اما معجزات انبیا چون غالباً ابدی نبوده‎اند و پیوسته در منظر ما نیستند وقتی نقل شود مورد تعجّب و استبعاد می‎گردد.

این‌هم یكی از سنن الهیه است كه كسانی كه ازطرف خدا به پیامبری برگزیده می‎شوند باید معجزه داشته باشند تا اگر كسی ادّعای پیغمبری كند و معجزه اظهار ننماید برخلاف سنّت الهیه باشد و دعوایش پذیرفته نشود.

فلاسفه بزرگ مانند ابن‌سینا، فارابی و ابن‌مسكویه به معجزات انبیا ایمان داشته‎اند.

فرید وجدی در دائرة المعارف[2] بعد از آنكه راجع به معجزات انبیا و حضرت خاتم‌الانبیا‌(ص)  شرحی نگاشته می‎نویسد:

 

امروز كسی كه بتواند انكار امكان حدوث معجزات را بنماید یافت نمی‎شود مگر جمعی از مادّیین و آنها هم اگر مطالعات و تحقیقات علمایی امثال ولیم كروكس، روسل، ولاس، لورد افبری، اكسون، تندل، باركس، لودج، سورغان و دیگران از علمای انگلیس و فلامریون، داریكس و جیبیه و استاد شارل ریشه از علمای فرانسه و گروه بسیاری از علمای ایتالیا، آلمان، روس و غیره ایشان را در مباحث نفیسه (مباحث راجع به روح) مطالعه می‎كردند، هرآینه می‎دیدند كه این اشخاص با آزمایش‌هایی كه روی قوای نفسیّه نموده‎اند به نوامیس بالاتری از نوامیس حاكمه بر مادّه پی برده‎اند كه آن نوامیس می‎توانند عمل نوامیس مادّی را ابطال نمایند و پدیده‎هایی كه خارق نظام طبیعت و مادّه باشند نشان بدهند. به این جهت امكان معجزات در عصر ما ثابت، و معلوم شده است كه معجزات نیز تابع نوامیس مخصوص به خود هستند...

بدیهی است در زمان ما عمده اتّكای كسانی كه وقوع معجزه را باور دارند به نقل است؛ اما نه نقلی كه احتمال خلاف در آن راه داشته باشد بلكه نقلی كه حصول قطع و یقین به آن از رؤیت چشم كمتر نیست. بعضی گمان می‎كنند دعوای معجزه خردپسند، یا با اصول و موازین علمی موافق نیست، و یا اثبات وقوع آن دشوار است. اما این كسان سخت در اشتباه می‎باشند؛ زیرا عقل هیچ راهی برای ردّ این دعوا ندارد بلكه امكان آن را تأیید و تصدیق می‎نماید و وقوع آن را از راه مشاهده بصری یا دلیل سمعی و نقل قطعی و متواتر می‎پذیرد.

این كسان كه برای باوركردن معجزات قدم پیش نمی‎گذارند و آن را با موازین علم موافق نمی‎دانند، اگر مقصودشان از این موازین همین موازینی است كه تاكنون بشر در ناحیه علوم مادّی به آن دست یافته و برای او راه یك شناسایی‌هایی در محیط عالم مادّه شده است، به آنها پاسخ می‎دهیم كه: ما در صحّت دعوای وقوع معجزه به این موازین احتیاج نداریم؛ زیرا آن موازین وسیله درك تمام حقایق نیستند و راه درك و كشف حقایق منحصر به این موازین نیست.

 

چنان‌‌كه یقین داریم هم‌اكنون در برابر ما مجهولاتی هستند كه بشر هنوز نایل به شناختن آنها نشده؛ و این اسباب و موازین حسّی و تجربی هم ما را به آن مجهولات هدایت نمی‎كند. اما نمی‎توانیم منكر وجود آن مجهولات شویم، مگر آنكه از راه برهان عقلی امتناع آن ثابت شود.

پس اگر از راه موازین علمی محسوسه، وقوع یك حادثه خارق‌العاده معلوم نشد انكار آن صحیح نیست، و دلیل بر گستاخی، و غرور و اعتماد بیجا به یك سلسله اطلاعات ناتمام و یك مشت فرمول و فرضیه‎های غیرقطعی است.

مَثَل چنین اشخاصی، مَثَل كسی است كه در شیمی، مطّلع و متخصّص و عالم باشد و بخواهد مسائل علم پزشكی را یكجا از دریچه علم شیمی بررسی و مورد ردّ و قبول و نقض و ابرام قرار دهد، درحالی‌كه پزشكان عالم بر اساس همان مسائلی كه مورد تردید آن عالم شیمی است و به آن معرفت ندارد و در دنیای علم خودش دلیلی بر آن نجسته، هر روز هزاران بیمار را درمان می‎كنند.

معجزات انبیا و كرامات اولیا یك پدیده‎هایی است كه نسبت به آنها و تعلیل وجود آنها همان چیزی را باید گفت كه نسبت به تمام این عالم می‎گوییم. شما می‎خواهید آنها را اسرار عالم خلقت بگویید، می‎خواهید خوارق عادات بدانید، هر اسمی روی آنها بگذارید بالأخره ما می‎گوییم این چیزهایی كه اسمش معجزه است در عالم روی داده است و به بالاترین نقل‌های متواتر، وقوع آن ثابت و مسلّم و قطعی است، و تعلیل آن به علل مادّی هم صحیح نیست و اگر كسی بخواهد برای اینكه باور مردم را با این مسائل جلب كند، آنها را به علل مادّی نسبت دهد و توجیهاتی در این زمینه‎ها بنماید، به خطا رفته است زیرا تبدیل عصا به‌ اژدها،[3] و زنده‌کردن مردگان[4] با علل مادی هیچ رابطه‎ای ندارد.

 

و اگر این نقل‎ها در مورد معجزه نبود، و خبر از یك پیشامد عادی بود با یك‌‌صدم این نقل‎ها و خبرها همه‌كس آن را می‎پذیرفت اما چون اخبار از معجزات، اخبار از یك كار غیرمأنوس و خلاف عادت است، قدری در برابر آن می‎ایستیم و بعد از تأمل آن را قبول می‎كنیم.

در همین عصر خودمان گاهی روزنامه‎ها خبرهایی از حوادث جوّی و وقایع غریب و شگف‎انگیز می‎دهند كه باور آن، برای ما دشوار است، و اگر یك فرد عادی آن خبر را می‎داد او را استهزا می‎كردیم، و زودباور و كم‌خردش می‎شمردیم ولی اكنون كه روزنامه می‎نویسد یا رادیو خبر می‎دهد و خبرگزاری خاصّی آن را مخابره كرده همه آن را باور می‎كنند، زیرا اگر بنا باشد بخواهند در خبر خبرگزاری‌ها تردید كنند و ترتیب‌اثر ندهند، باید تمام اخبار خبرگزاری‌ها را كنار بگذارند درحالی‌كه امور سیاسی و اقتصادی بر اساس همین خبرها جریان دارد.

ولی ما می‎گوییم این حساب غلط است. هم خبر یك فرد عادی را كه امكان دارد با واقع مطابق باشد، نباید بدون دلیل ردّ كرد، و هم خبر فلان خبرگزاری را درحالی‌كه یك شواهد و قرائنی آن را تأیید نمی‎كند نمی‎توان باور كرد، هرچند ردّ هم نباید نمود و در بقعه امكان باید گذاشت.

بیشتر افراد این‌طور هستند كه خبرهایی را كه یك نفر خبرنگار می‎دهد باور می‎كنند؛ و به آن ترتیب‌اثر می‎دهند یا اگر از یك ستاره‎شناس مجهول‌‌الهویه نقل شود كه در فلان روز، فلان ستاره دنباله‎دار با زمین برخورد می‎كند و زمین متلاشی می‎شود، می‎پذیرند و در وحشت و نگرانی به‌سر می‎برند، ولی این‌همه اخباری را كه در مورد معجزات انبیا خصوصاً معجزات حضرت خاتم‌الأنبیا و ائمة طاهرین(علیهم‌السلام) در معتبرترین كتاب‌های تاریخ و حدیث ضبط و ثبت است؛ و تاریخ‌نگاران بسیار متتبّع و بااطّلاع آن را نقل نموده‎اند بااینكه بر صحّت بسیاری از آنها شواهد قطع‌آور در دست است نمی‎پذیرند و حاضر نیستند حدّاقل چند

 

خبر از این خبرها را راست و مطابق واقع بدانند. گمان نمی‌شود كه راستی كسانی باشند كه از تواتر معجزات آن‌طور كه یك نفر متتبّع در كتب و محیط به مدارك تاریخی آگاه است، آگاه باشند و مع‌ذلک آن را نپذیرند؛ بلكه بیشتر گمان می‎رود باورنداشتن این اشخاص به‌علّت بی‎اطّلاعی و مراجعه‌نكردن به كتاب‌های تاریخ و حدیث و به‌ندرت از روی تعصّب و اغراض دیگر باشد؛ وگرنه باوجود قوّة تعقل و استقامت فكر، نپذیرفتن این اخبار و ردّ كلی آنها، حاكی از عدم اعتدال قوه فكریه، و مواردی هم انحراف عقلی است.

به‌هرحال به نظر ما، منكرین معجزه غیر از استبعاد، حرف دیگر ندارند و استبعاد هم هیچگاه مورد اعتنای خردمندان، و مستند حكم جزمی عقلی نبوده و نخواهد بود.

سخن در این مبحث در اینجا بیش از این مورد ندارد خصوصاً كه خوانندگان ما بیشتر كسانی هستند كه مؤمن به معجزات و خوارق عادتند، بنابراین در مقام ذكر پاره‎ای از معجزات سیّد مظلومان امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  نیازی به مقدّمه و توضیحات بیشتر نداریم. اما صدور معجزه از امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  چه در حال ‎حیات ‎و ‎چه ‎بعد ‎از ‎شهادت، ‎مسلّم ‎و ‎متواتر ‎است‎ و‎ صدور ‎چنین ‎معجزاتی ‎از ‎آن حضرت كه هم شعاع حقیقی نور نبّوت و امتداد وجود و شخصیّت پیامبر، و هم صاحب مقام ولایت و امامت بود، برخلاف انتظار هیچ مسلمانی نبوده و نیست.

اگر حسین‌(علیه‌السلام)  معجزه و كرامت نداشته باشد پس چه کسی معجزه و كرامت دارد؟ و اگر او مخصوص به عنایات خاصّه الهیّه نباشد، پس چه كسی می‎تواند مشمول عنایات خاصّه خداوند شود؟

ما در این كتاب به مناسبت آنكه می‎خواهیم وسعت دائره فضایل و مقبولیت حسین‌(علیه‌السلام)  را در تمام نواحی فضیلت و عظمت شخصیّت بین عموم مسلمین، نشان بدهیم از معجزات بسیار كه شیعه و خواصّ آن حضرت به سندهای صحیح

 

و معتبر روایت كرده‎اند چیزی نقل نمی‎كنیم و فقط برای نمونه چند معجزه كه مورّخین مشهور اهل‌سنّت، و محدّثین بزرگ آنها نقل كرده‎اند ذكر می‎نماییم، و به مثل معروف (مشت نمونه خروار، و اندك علامت بسیار است) اكتفا می‎كنیم:

1. طبری نقل می‎كند: بعد از آنكه عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد نوشت كه حسین‌(علیه‌السلام)  و اصحابش را از نوشیدن آب منع نماید، عمر سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات گماشت. آنها میان آن حضرت و اصحابش و میان آب حایل شدند و نگذاشتند قطره‎ای از آب بنوشند، و این واقعه جانسوز سه روز پیش از شهادت آن حضرت اتّفاق افتاد، عبیداللّه بن ابی‌حصین ازدی گفت:

یا حسین آیا نگاه نمی‎كنی به آب كه مانند شكم آسمان نمایان است؟ به خدا سوگند قطره‎ای از آن نچشی تا از تشنگی بمیری.

امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  فرمود:

«اَللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلَا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً»؛

«خدایا او را تشنه‌لب بكش، و هرگز او را نیامرز».

حمید بن مسلم گفت: به خدا قسم او را بعد از این، در بیماریش عیادت كردم به خدایی كه غیر از او خدایی نیست سوگند، دیدم او را كه آب می‎آشامید تا شكمش پر می‎شد پس قی می‎كرد، دوباره آب می‎نوشید همچنان سیراب نمی‎شد و همواره چنین بود تا تشنه‌‌کام جان سپرد.[5]

2. نیز طبری می‎گوید: هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت كرده كه گفت: یكی از كسانی كه در كربلا حاضر شده بود[6] گفت

 

وقتی سپاه حسین‌(علیه‌السلام)  مغلوب شدند آن حضرت سوار بر مسنات[7] شد، و به‌سوی فرات روان گردید مردی از بنی‌ابان بن دارم گفت: وای بر شما حایل شوید میان او و میان آب! تا شیعیانش به او نپیوسته‎اند. این بگفت و بر اسب خود زد و لشكر به دنبال او رفتند و میان آن حضرت و آب مانع شدند.

حسین‌(علیه‌السلام)  گفت:

«اَللَّهُمَّ أَظْمِهِ»؛

«خدایا! تشنه ساز او را».

مرد ابانی تیری به آن حضرت زد كه به حنك[8] مباركش رسید، امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  تیر را بیرون كشید و هر دو دست را زیر خون گرفت، پر از خون شدند، گفت:

«اَللَّهُمَّ إِنِّی أَشْكُوْ إِلَیْكَ مَا یُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیِّكَ»؛

«خدایا من به تو شكایت می‎كنم از آنچه نسبت به پسر پیغمبر تو روا می‌دارند».

راوی خبر می‎گوید: به خدا سوگند زمانی اندك بیش نگذشت مگر آنكه خداوند او را به تشنگی گرفتار ساخت هرچه آب می‎خورد سیراب نمی‎شد.

قاسم بن اصبغ گفت: كارش به‌جایی كشید كه آب را برایش خنك می‎كردند و شكر در آن می‎ریختند و ظرف‎های شیر و كوزه‎های آب حاضر می‎كردند، و به خدا قسم همچنان می‎گفت: وای بر شما آب به من بدهید، تشنگی مرا كشت! كسانش كوزه آب و ظرف شیر به او می‎دادند كه برای سیراب‌كردن همه اهل خانه كافی بود او آن‌همه را می‎نوشید؛ و لختی می‎خوابید، دوباره می‎گفت:

وَیْلَكُمْ اُسْقُونِی قَتَلَنِی الظَّمَاءُ؛

 

وای بر شما، مرا سیراب کنید، تشنگی مرا كشت!

گفت: به خدا سوگند در اندك‌زمانی شكمش مثل شكم شتر تركید.[9]

3. احمد بن حنبل در مناقب روایت كرده از ابی‌رجاء كه می‎گفت:

لاَ تَسُبُّوا عَلِیّاً وَلَا أَهْلَ هَذَا الْبَیْتِ؛

علی و دیگر افراد این خانه را ناسزا نگویید.

زیرا همسایه ما از بنی‌هجم وارد كوفه شد، و گفت: «آیا نگاه نمی‎كنید به این‎...پسر...خدا او را کشت و مقصودش حسین‌‌(علیه‌السلام)  عادل پسر عادل بود. پس خداوند دو نقطه سفید به دو چشمش زد، و چشمش را كور و نابینا ساخت.[10]

4. ابن‌جراح از سدی روایت دارد كه گفت: برای فروش خرما به كربلا رفتم، پیرمردی از قبیله طیّ برای ما طعامی مهیّا كرد. ما شام را نزد او خوردیم، پس سخن از شهادت حسین‌(علیه‌السلام)  به میان آوردیم.

من گفتم: كسی در كشتن آن حضرت شركت نكرد مگر آنكه به بدترین مردن‌ها مرد، و آیات و معجزاتی به‌واسطة قتل آن حضرت ظاهر شد.

پیرمرد گفت: چقدر شما اهل عراق دروغ‌گو هستید، من از آن كسان هستم كه در كشتن حسین شركت داشتم.

در همان مجلس نزدیك چراغی رفت كه با نفت می‎سوخت، خواست فتیله آن را با انگشتش بیرون بیاورد كه آتش در او افتاد، خواست آن را با آب دهن خاموش كند آتش در ریشش افتاد، خودش را در آب انداخت پس او را دیدم كه تمام گوشت بدنش سوخته و مانند جمجمه شده بود.[11]

 

و در كفایة‌الطالب و المحاسن و المساوی و الصواعق‌المحرقه، این معجزه را نقل كرده و به‌جای جمجمه (حممة) نوشته‎اند یعنی مانند ذغالی شده بود.[12]

5. سبط ابن‌جوزی از پیرمرد كوری روایت می‎كند كه جزو كسانی بود كه به جنگ حسین‌(علیه‌السلام)  رفته بودند، و غیر از این مرتكب ستم دیگری نگشته بود. گفت: پیغمبر‌(ص)  را در خواب دیدم درحالی‌كه آستین‎ها را بالا زده بود، و به یك دستش شمشیر و به دست دیگرش نطعی بود[13] كه بر آن ده نفر از كشندگان حسین ‌(علیه‌السلام)  را سر بریده بودند. پس مرا لعن و سبّ فرمود و میلی از خون بر چشمم كشید، صبح كردم درحالی‌كه كور بودم.[14]

6. ابن‌اثیر درضمن وقایع كربلا روایت می‎كند: مردی كه نامش ابن‌حوزه بود پیش آمد و گفت: آیا حسین در میان شما است كسی او را جواب نداد، تا سه مرتبه گفت، در پاسخش گفتند:

آری چه می‎خواهی؟ گفت:

یَا حُسَینُ ابْشِرْ بِالنَّار.[15]

حسین‌(علیه‌السلام)  در جوابش فرمود: دروغ گفتی! من وارد می‎شوم بر پروردگار غفور و شفیع مطاع. تو كیستی؟ گفت: ابن‌حوزه.

حسین‌(علیه‌السلام)  دست بلند كرد و گفت:

«أَلَّلهُمَّ حَزِّهِ إِلَی النَّارِ»؛

«خدایا او را به سوی آتش بران».

 

ابن‌حوزه خشمناك شد، و اسب خود را به‌طرف نهر حركت داد، پایش به ركاب آویخته شد و اسب او را از این سو به آن سو می‎برد تا از اسب به زمین افتاد، ران و ساق و پاهای او قطعه‌قطعه شد و یك سمت دیگر بدنش همچنان به ركاب آویخته بود، اسب او را به هر سنگ و درخت می‎زد تا مرد.

مسروق بن وائل حضرمی كه با سپاه عمر سعد به طمع آنكه سر حسین‌(علیه‌السلام)  را برای ابن‌زیاد ببرد، و منصب و رتبه بگیرد آمده بود چون آن كیفر خدایی را با ابن‌حوزه دید بازگشت، و گفت: من از اهل‌بیت چیزی دیدم كه هرگز با آنها نبرد نخواهم كرد.[16] نظیر این معجزه را ابن‌بنت منیع از علقمة بن وائل یا وائل بن علقمه درباره مردی به نام جریره روایت كرده است.[17]

7. طبری روایت كرده كه چون حسین‌(علیه‌السلام)  با سه یا چهار نفر باقی ماند، سراویلی یمانی[18] طلبید، و آن را پاره كرد برای آنكه كسی در آن طمع نكند و از بدنش بیرون نیاورد، بعضی اصحاب عرض كردند: چگونه است كه در زیر آن تنبانی[19] بپوشید، فرمود: آن لباس ذلّت است، و برای من شایسته نیست آن را بپوشم. چون آن حضرت شهید شد، ابحر بن كعب، آن سراویل را از بدن مباركش بیرون آورد، و آن سرور رادمردان آزاده را برهنه گذاشت.

ابومخنف گفت: عمرو بن شعیب از محمد بن عبدالرحمن نقل كرد كه از دست‌های ابحر بن كعب در زمستان آب می‎چكید، و در تابستان مانند چوب خشك می‎شد.[20]

 

8. شبراوی، رئیس و شیخ اسبق جامع الأزهر روایت نموده است: وقتی حسین‌(علیه‌السلام)  خواست آب بنوشد حصین بن تمیم تیر به دهن مباركش زد، دهانش پر از خون شد با دست مبارك خون را می‎گرفت و گفت: خدایا حصین را تشنه بكش.

علامه اجهوری می‎گوید: حصین بن تمیم به حرارتی در شكم و برودتی در پشت مبتلا شد، و از گرما و تشنگی صیحه می‎زد. برایش آب و غذا می‎آوردند كه پنج نفر را كافی بود، آن را می‎نوشید، و همچنان تشنه بود به این‌ حال بود تا بعد از مدت كوتاهی از شهادت حسین‌(علیه‌السلام)  هلاك شد.[21]

9. محب طبری از ملّا كه از علمای بزرگ اهل‌سنّت است از مردی از كلیب روایت كرده كه گفت: حسین‌(علیه‌السلام)  با صدای بلند فرمود:

«اِسْقُونَا مَاءً»؛

«به ما آب بدهید».

مردی عوض آب تیری انداخت كه دهان آن یگانه مجاهد راه خدا را از ناحیه گونه پاره كرد. حضرت فرمود: خدا تو را سیراب نسازد. آن مرد تشنه شد، و آن‌قدر تشنگی او را به زحمت انداخت كه خویشتن را در آب فرات انداخت و آب نوشید تا مرد.[22]

10. ترمذی در حدیثی كه صریحاً صحت آن را گواهی كرده از عمارة بن عمیر روایت نموده است که گفت:

وقتی سر ابن‌زیاد و یارانش را آوردند، آنها در صحن مسجد پیش هم چیده شده بودند: من به نزد آنها رفتم. مردم می‎گفتند: آمد آمد.

 

ماری را دیدم كه آمد در میان سرها گردش كرد، و داخل بینی ابن‌زیاد شد. طولی نكشید بیرون آمد و رفت تا پنهان شد. بار دیگر دیدم مردم می‎گویند: آمد آمد.

تا دومرتبه یا سه‌مرتبه رفت و آمد و این جریان تكرار شد.[23]

11. ابن‌بنت منیع از ابی‌معشر از بعضی شیوخ خود روایت كرده كه چون قاتل حسین‌(علیه‌السلام)  نزد ابن‌زیاد آمد و چگونگی كشتن آن حضرت را حكایت كرد صورتش سیاه شد.[24]

12. طبری از ابی‌مخنف روایت كرده كه آن ناكسان كه برای قتل سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  آمده بودند از تعرض و آسیب‌رساندن به آن حضرت تا مدتی طولانی از روز خودداری می‎كردند. هركس نزدیك آن حضرت می‎آمد باز می‎گردید و ناخوش می‌داشت که مرتكب قتل آن حضرت شود و به این گناه بزرگ خود را آلوده كند. عاقبت مردی از كنده كه او را مالك بن نسیر می‎گفتند و از بنی‌بداء بود پیش آمد و بر سر مبارك آن حضرت كه برنس[25] بر آن بود چنان شمشیر زد كه برنس را پاره كرد، و به‌ سر انورش رسید خون از آن جریان یافت به‌ نوعی كه برنس از خون پر شد حضرت فرمود:

«لَا أَكَلْتَ بِهَا وَلَا شَرِبْتَ وَحَشَرَكَ اللهُ مَعَ الظَّالِمِینَ»؛

«با این دست نخوری و ننوشی، و خدا تو را با ستمكاران محشور سازد».

سپس آن برنس را از سر بیفكند، و كلاهی دیگر طلبید و بر سر گذاشت و عمامه بر آن پیچید و خسته شده بود. آن مرد كندی برنس آن حضرت را كه از خز بود برگرفت. وقتی از كربلا برگشت، می‎خواست آن برنس را از خون بشوید، زنش كه امّ عبدالله دختر حرّ و خواهر حسین بن حربدی بود برآشفت و گفت:

 

پسر دختر پیغمبر را می‎كشی و لباسش را به خانه من می‎آوری. آن را از نزد من بیرون ببر!. كسان مالك نقل كردند كه آن روسیاه همواره تنگدست و بد روزگار بود تا مرد.[26]

13. از یسار بن حكم نقل است كه آنچه را لشكر از طیب و عطریات از خیام حسین‌(علیه‌السلام) ، و اصحابش به غارت بردند، هر زنی خود را به آن خوشبو گردانید پیس و مبروصه شد.[27]

14. سیوطی روایت كرده كه آنچه را از ورس (نوعی گیاه) به غارت بردند خاكستر شد.[28]

15. دانشمند مصری محمد رضا می‎گوید: از عجیب‎ترین كرامات آن حضرت حدیث زهری است كه گفت:

عبدالملك بن مروان درحالی‌كه در ایوان كاخ خود نشسته بود از جمعی كه در حضورش بودند پرسید كه بامداد قتل حسین در بیت‌المقدّس چه روی داد؟ هیچ‌كس او را پاسخ نداد.

زهری گفت: شبی كه در بامداد آن علی بن ابی‌طالب‌(علیه‌السلام)  كشته شد و شب قتل حسین‌(علیه‌السلام)  سنگی در بیت‌المقدّس برداشته نشد مگر آنكه در زیر آن خون تازه یافت شد. عبدالملك گفت: راست گفتی همان ‌كسی كه برای تو این را نقل كرد برای من هم نقل كرده و من و تو در نقل این حدیث، غریب و منفردیم. سپس مال بسیاری به او داد.[29]

 

و نیز محبّ طبری از ابن‌السری از زهری روایت كرده كه چون حسین‌(علیه‌السلام)  كشته شد، سنگی در شام برداشته نشد مگر آنكه در زیر آن خون دیده شد.[30]

16. محب طبری از ابن‌لهیعه از ابی‌قبیل روایت دارد كه چون حسین‌(علیه‌السلام)  كشته شد و سر شریفش را به نزد یزید بردند حاملان آن سر مبارك در منزل اول كه وارد شدند به میگساری مشغول شده و به آن سر شریف شادمانی می‌كردند كه ناگاه دستی با قلمی از آهن ظاهر شد و این سطر را با خون نوشت:

أَ تَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْناً
 

 

شَفَاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسَابِ[31]
 

 

آن گمراهان بترسیدند، و سر را گذاشتند و گریختند.[32]

پوشیده نماند كه راجع به این شعر، روایات و اخبار متعدد به نظر رسیده و ازجمله سبط ابن‌جوزی، ابن‌حجرهیتمی، صاحب نظم دررالسمطین، شبراوی، دمیری و دیگران آن را روایت كرده‎اند.[33]

17. روایات چندی راجع به حدوث بعضی آیات و خوارق عادات مقارن شهادت آن حضرت، مانند بارش خون و كرامات دیگر نقل شده است، و این روایات را مردانی كه در حدیث و علم نامدار و مورد اعتماد می‎باشند، مانند حافظ ابی‌نعیم در دلائل‌النبوه، ابن‌بنت منیع، محب‌الدین طبری، شبراوی، شبلنجی، سبط‌ ابن‌جوزی و صبّان و دیگران روایت نموده‎اند.[34]

 

18. سبط ابن‌جوزی روایت كرده است: شخصی آن سر مبارك را در لبب[35] اسبش آویخت. بعد از چند روز رویش سیاه‎تر از قار[36] شد. به او گفته شد: تو خوش‌روترین عرب بودی؟ گفت: از آن موقع كه آن سر مبارك را حمل كردم شبی بر من نمی‎گذرد مگر آنكه دو نفر بازوی مرا می‎گیرند و به‌سوی آتشی افروخته می‎برند، و در آن می‎اندازند؛ و من عقب‌نشینی می‎كنم، و آتش رویم را به این‌گونه كه می‎بینی می‎سوزاند. پس بر زشت‎ترین حالتی مرد و نیز نقل كرده كه مردی این كرامت را انكار كرد، آتش بر تنش افتاد و او را سوزانید.[37]

19. ابن‌خالویه از اعمش از منهال اسدی روایت كرده كه گفت:

به خدا سوگند دیدم سر حسین‌(علیه‌السلام)  را وقتی به دمشق می‎آوردند، و در جلوی آن حضرت مردی سوره كهف قرائت می‎كرد تا به این آیه رسید:

﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقیمِ كَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً﴾[38]

 آن سر مبارك به سخن در آمد و فرمود:

«قَتْلِی أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ»؛

«كشته‌شدن من شگفت‌انگیزتر از داستان كهف و رقیم است».

و صبان نیز این كرامت باهره را نقل كرده، و عبارتش به این‌گونه است:

فَنَطَقَ الرَّأْسُ الشَّرِیفُ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ فَصِیحٍ فَقَالَ جِهَاراً: «أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْكَهْفِ قَتْلِی وَحَمْلِی»؛[39]

 

آن سر شریف به زبان عربی فصیح به نطق آمد، و آشكارا فرمود: «شگفت‌آورتر از قصة اصحاب كهف، كشته‌شدن من و بردن سر من (به مجلس ابن‌زیاد و یزید) است».

دمیری گفته است: چهار نفر بعد از موت سخن گفتند:[40] یحیی بن زكریا، حبیب نجار كه گفت:

﴿یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ﴾؛[41]

جعفر طیّار كه گفت:

﴿وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی‏ سَبِیلِ اللّٰهِ...﴾[42]

‏و حسین بن علی(علیهما‌السلام) كه گفت:

﴿وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ﴾.[43]

20. صاحب البدء و التاریخ نقل كرده است:[44] در شبی كه شهادت حسین‌(علیه‌السلام)  در روزش اتّفاق افتاد، مردم مدینه شنیدند گوینده‎ای كه شخص او را كسی ندید، می‎گفت:

مَسَحَ الرَّسُولُ جَبِینَهُ
أَبَوَاهُ مِنْ عَلْیَا قُرَیْشٍ

 

 

فَلَهُ بَرِیقٌ فِی الْخُدُودِ
وَجدُّهُ خَیْرُ الْجُدُودِ
 

 

«رسول خدا‌(ص)  پیشانیش را دست کشید، صورتش براق و نورانی گشت، پدر و مادرش از بزرگان قریشند و جدّش بهترین جدهاست».

21. سبط ابن‌جوزی از عبدالملك بن هشام در كتاب سیره به سند متّصل به او روایت كرده است: جماعتی كه اهل‌بیت رسول خدا(ص)؛ و سر منیر سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  را به شام می‎بردند، هروقت در منزلی فرود می‎آمدند آن سر مبارك را كه در صندوقی گذارده بودند بیرون می‎آوردند و بر نیزه می‎زدند، تمام شب را تا وقت كوچ‌كردن از آن منزل از آن سر شریف پاسبانی می‎كردند، وقتی می‎خواستند از آن منزل كوچ كنند دیگرباره سر را در صندوق می‎گذاردند بدین‌گونه منازل بین راه شام را طی می‎كردند.

در بین راه در مكانی منزل گزیدند كه در آنجا دیر راهبی بود. سر مبارك را به عادتی كه داشتند بیرون آوردند و بر نیزه زدند و پاسبانی بر آن گماشتند و نیزه را به دیر استوار ساختند.

چون شب به نیمه رسید راهب نوری از سر مبارك تا آسمان دید. به آن گروه ستم‌پیشه گفت: شما كیستید؟

گفتند: ما سپاه ابن‌زیادیم.

گفت: این سر كیست؟

گفتند: سر حسین بن علی بن ابی‌طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا‌(ص)  است.

گفت: پیغمبر شما؟

گفتند: آری.

گفت: بد مردمی هستید شما. اگر مسیح را فرزندی بود ما او را در حدقه‎های دیدگانمان جای می‎دادیم.

سپس گفت: آیا می‎خواهید به شما چیزی بدهم؟

گفتند: چه به ما می‎دهی؟

 

گفت: ده‌هزار دینار می‎دهم تا این سر مبارك را به من بدهید كه تمام شب در نزد من باشد، و هنگامی كه خواستید بروید آن را از من بگیرید. آن اشقیا قبول كردند و سر را به او دادند و طلاها را گرفتند.

راهب سر را گرفت و آن را از گرد و غبار شست و بوی خوش و عطریات بر آن سر نازنین زده و بر دامن خود نهاد و شب را تا بامداد به گریه پرداخت، چون بامداد طالع شد گفت:

ای سر! من غیر از خودم مالك كسی و چیزی نیستم، و من شهادت می‎دهم به وحدانیت و یگانگی خدا و رسالت جد تو محمّد و خدا را گواه می‎گیرم كه من بنده تو هستم.

سپس از دیر بیرون آمد و به خدمت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مشغول شد.

ابن‌هشام در سیره می‎گوید: آن گروه آن سر عزیز را گرفتند و به راه خود شدند. وقتی به دمشق نزدیك شدند و خواستند طلاها را قسمت كنند دیدند همه تبدیل به خزف شده و بر یك سوی آنها نوشته شده بود:

﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ غَافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ...﴾.[45]

و بر سوی دیگر نوشته شده بود:

﴿وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ﴾.[46]

پس آنها را در بردی كه نهری است در دمشق ریختند.[47] این معجزه را ابن‌حجر نیز روایت كرده است.[48]

 

22. ازجمله معجزات عجیبه، معجزه‎ای است كه علامه تلمسانی در شرح شفاء در فصل 24 نقل كرده است كه چون طولانی و مفصل است ما خوانندگان را به آن كتاب و كتاب نورالابصار شبلنجی[49] حواله می‎دهیم.

23. ابوالفرج روایت كرده كه مردی به حسین‌(علیه‌السلام)  گفت:

أَلَا تَرَی إِلَی الْفُرَاتِ یَا حُسَیْنُ كَأَنَّهُ بُطُونُ الْحَیَّاتِ وَاللهِ لَا تَذُوقُهُ أَوْ تَمُوتُ عَطَشاً؛

«ای حسین آیا نمی‎بینی كه آب فرات مانند شكم ماهی می‎درخشد!؟ به خدا قسم از آن نخواهی چشید تا از تشنگی جان بدهی»!.

گفت: به خدا سوگند این مرد كه چنین جسارتی به حسین‌(علیه‌السلام)  نمود می‎گفت آب به من بدهید، آب برایش می‎آوردند آن‌قدر می‎نوشید كه از دهانش بیرون می‎آمد، باز می‎گفت: آب به ‌من بدهید تشنگی مرا كشت! پس به همین حال بود تا مرد.[50]

24. از سلیمان بن یسار منقول است كه سنگی یافت شد كه این دو شعر بر آن مكتوب بود:

لابُدَّ أَنْ تَرِدَ الْقِیَامَةَ فَاطِمَةُ
وَیْلٌ لِمَنْ شُفَعَاؤُهُ خُصَمَاؤُهُ

 

 

وَقَمِیصُهَا بِدَمِ الْحُسَیْنِ مُلَطَّخُ
وَالصُّورُ فِی یَوْمِ الْقِیَامَةِ یُنْفَخُ[51]
 

 

به‌ناچار فاطمه(علیها‌السلام) وارد صحنه قیامت می‎شود، درحالی‌كه پیراهنش به خون حسین‌(علیه‌السلام)  رنگین است؛ وای بر كسی كه شفاعت‌كنندگانش دشمنانش باشند، روز قیامت كه بر صور دمیده می‎شود.

 

25. شبراوی و شبلنجی به‌طور جزم روایت كرده‎اند كه آن حضرت، سلام بعضی از علما را هروقت در مشهد حسینی كه در مصر واقع است مشرف می‎شد جواب می‎داد.[52]

26. و نیز شبراوی حكایت می‎كند كه: نزد سلطان صلاح‌الدین یوسف از یكی از خُدّام آستان قدس مشهد حسینی در قاهره كه كلیددار بود سعایت كردند و گفتند: از اموال و ذخایری كه در مشهد است آگاه است، آن شخص گرفتار شد، و هرچه از او مطالبه اموال را نمودند جواب نداد و آنها را مطلع نساخت. صلاح‌الدین به تعذیب او فرمان داد. كسی كه متصدی عقوبت و شكنجه مقصرین بود او را گرفت، و بر سرش جانورهایی شبیه سوسك گذارد و سرش را با پوستی قرمزرنگ بست و این شكنجه سخت‎ترین شكنجه‎ها شمرده می‎شد، زیرا آن جانوران سر متهم را می‎خورند و سوراخ می‎كنند به‌طوری‌كه كسی طاقت ندارد بر آن صبر كند.

چند مرتبه او را به این‌گونه عذاب كردند، آن جانوران می‎مردند و او را اذیت نمی‎كردند. وقتی به صلاح‎الدین خبر دادند او را احضار كرد و از سبب آن پرسش نمود، گفت:

سببی برای آن نمی‎دانم جز آنكه وقتی سر شریف را به اینجا می‎آوردند من آن را با حریر و بوی خوش بر سر گرفتم تا در ضریح گذاردم.

صلاح‎الدین گفت: چه سببی از این شریف‌تر است و از او عفو كرد.[53]

 

27. و از جمله كرامات آن حضرت این است كه شخصی كه شمس‌الدین قعوینی نام داشت در نزدیك مشهد حسینی مصر ساكن بود و معلم كسوه شریفه بود (یعنی بر آن رسم و علامت نقش می‎كرد)، چشمش پوشیده شد، هر روز بعد از نماز صبح در مشهد امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  می‎ایستاد بر در ضریح شریف و می‎گفت:

ای آقا! من همسایه تو هستم، و چشمم نابینا شده از خدا به‌واسطة تو می‎خواهم كه به من آن را برگرداند، اگر‌چه یك چشمم باشد پس شبی در خواب دید كه جمعی به‌سوی مشهد تشریف می‎آورند. پرسید: اینها كیستند؟

به او گفتند این پیغمبر و یاران او هستند، آمده‎اند برای زیارت حسین پس با آنها وارد مشهد شد و همان خطابی را كه در بیداری با آن حضرت داشت در خواب هم تكرار كرد.

سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  به‌سوی جدّش توجّه كرد، و برای پیغمبر‌(ص)  آنچه را آن مرد می‎گفت بر سبیل شفاعت از او عرض كرد.

پیغمبر‌(ص)  به علی‌(علیه‌السلام)  فرمود:

«یَا عَلِیُّ كَحِّلْهُ»؛

«یا علی دارو در چشمش بكش».

علی‌(علیه‌السلام)  سرمه‎دان، و میلی بیرون آورد، و به او فرمود پیش بیا تا دارو در چشمت بكشم، و میل را به كمی از كحل زد و در چشم راست او كشید به‌طوری‌كه احساس سوزش كرد و ناله كرد و از خواب بیدار شد درحالی‌كه هنوز آن حرارت در چشمش باقی بود، پس چشم راست را باز كرد و تا زنده بود با آن می‎دید و به شكرانه این كرامت فرش‌هایی برای مشهد حسینی تهیه و تقدیم كرد.[54]

 

28. و نیز شبراوی كرامت دیگر از شیخ ابی‌الفضل نقیب خلوتیه نقل كرده و مختصر آن این است كه از بركت توسل و زیارت مشهد حسینی خدا او را از بیماری سختی كه پزشكان از درمان آن عاجز شده بودند شفا داد.[55]

29. ابوالفرج از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت كرده كه مردی از بنی‌ابان بن دارم را با چهره‎ای سیاه دیدم درحالی‌كه پیش از آن زیبا و سفیدرو بود و علّت را از او پرسیدم، گفت:

جوانی را از كسانی كه با حسین بودند كشتم كه اثر سجده در میان چشم‌هایش ظاهر بود از آن زمان كه او را كشتم تا حال شبی نمی‎خوابم مگر آنكه می‎آید و گریبان مرا می‎گیرد و به‌سوی جهنم می‎برد و مرا در آن می‎افكند پس من صیحه می‎زنم به نوعی كه كسی در قبیله باقی نمی‎ماند مگر آنكه صدای صیحه مرا می‎شنود.

اصبغ گفت مقتول آن مرد، حضرت عباس بود.[56]

معجزات و كرامات سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  در كتب سنّی و شیعه بسیار است هركس زیاده بر این بخواهد به كتاب مناقب ابن‌شهرآشوب، و بحارالانوار و عوالم‌العلوم و كتاب‌های دیگر رجوع نماید.

 

 

[1]. معجزه، خرق عادتی است كه به دست پیغمبر برای دلالت بر صدق ادّعای او ظاهر می‎گردد، و در كتب كلام تعریفاتی برای آن نموده‎اند كه بنا بر آن تعاریف، اطلاق معجزه بر خوارق عاداتی ‌كه از ائمه و خواصّ و اصحاب ایشان صادر می‎شود به ‌نحو مسامحه است، و بیشتر از خرق عاداتی كه از غیر پیغمبر صادر شود، تعبیر به كرامت كرده‎اند؛ چنانچه خوارق عادات صادره از نبیّ قبل از نبوّت را ارهاصات می‎نامند ولی گاهی به‌لحاظ وجه اشتراكی كه دارند بر همه اطلاق معجزه می‎شود.

[2]. ر.ک: فرید وجدی، دائرة معارف قرن‌العشرین، ج6، ص202.

[3]. تبدیل‌شدن عصای حضرت موسی(علیه‌السلام) به اژدها.

[4]. زنده‌كردن مردگان، كه به اذن خداوند و با اعجاز حضرت عیسی(علیه‌السلام) انجام گرفت.

[5]. طبری، تاریخ، ج4، ص311 ـ 312؛ ر.ک: سبط ابن‌جوزی، تذكرة‌الخواص، ص257.

[6]. عبارت طبری این است: «حَدَّثَنِی مَنْ شَهِدَ الْحُسَیْنَ فِی عَسْكَرِهِ» و ظاهر این جمله این است كه نقل‌كنندة این معجزه یكی از كسانی بوده كه در لشكر آن حضرت بوده، و ممكن است كه مقصود یكی از لشكریان عمر سعد باشد و جمله «فِی عَسْكَرِهِ» معنایش لشكری باشد كه برای قتل آن حضرت رفته بودند.

[7]. اسب خاص حضرت.

[8]. حنك: كام و دهان و زیر زنخ.

[9]. طبری، تاریخ، ج4، ص343 ـ 344.

[10]. طبری، ذخائرالعقبی، ص145.

[11]. طبری، ذخائرالعقبی، ص145.

[12]. بیهقی، المحاسن و المساوی، ج1، ص69 ـ 70؛ گنجی شافعی، كفایةالطالب، ص437؛ ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌المحرقه، ص195.

[13]. نطع: فرشی است از پوست كه در زیر كسی كه محكوم به بریدن سر یا تنبیهات بدنی دیگر شده می‎انداختند.

[14]. سبط ابن‌جوزی، تذکرةالخواص، ص252 ـ 253؛ ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌المحرقه، ص195؛ شبلنجی، نورالأبصار، ص311؛ صبان، اسعاف‌الراغبین، ص161 ـ 162.

[15]. «ای حسین آتش را به تو مژده می‌دهم».

[16]. ابن‌اثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج4، ص328.

[17]. طبری، ذخائرالعقبی، ص144.

[18]. سراویل جامه‎ای است كه نصف پایین بدن را می‎پوشاند.

[19]. در قمقام زخار گفته: تنبان، ازاری سخت کوتاه است به درازی وجبی که زیاده از عورتین نتواند پوشید و ملاحان به پای کنند.

[20]. طبری، تاریخ، ج4، ص345.

[21]. شبراوی، الإتحاف، ص51 – 52.

[22]. طبری، ذخائرالعقبی، ص144.

[23]. ترمذی، سنن، ج5، ص325 – 326.

[24]. طبری، ذخائرالعقبی، ص144.

[25]. برنس: كلاهی بوده كه در صدر اسلام به سر می‎گذاشتند.

[26]. طبری، تاریخ، ج4، ص342.

[27]. ابن‌عبدربه، العقدالفرید، ج‌4، ص‌384؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص69 ـ 70 و بعد از نقل این كرامات گفته: كرامات او لا تُحْصَی (بی‌شمار) است.

[28]. سیوطی، تاریخ‌الخلفاء، ص207؛ ر.ک: ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌المحرقه، ص194.

[29]. محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص‌70.

[30]. طبری، ذخائرالعقبی، ص145.

[31]. آیا امّتی كه حسین را كشتند، امیدوار شفاعت جدش در روز قیامّتند؟!

[32]. طبری، ذخائرالعقبی، ص145.

[33]. سبط ابن‌جوزی، تذكرة‌الخواص، ص246؛ زرندی، نظم دررالسمطین، ص219؛ گنجی شافعی، كفایةالطالب، ص290، 691؛ دمیری، حیاةالحیوان، ج1، ص91؛ ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌المحرقه، ص193 ـ 194؛ شبراوی، الاتحاف، ص69.

[34]. سبط ابن‌جوزی، تذکرة‌الخواص، ص252 ـ 253؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص145؛ زرندی، نظم دررالسمطین، ص221 ـ 222؛ سیوطی، تاریخ‌الخلفاء، ص207؛ شبراوی، الاتحاف، ص71 ـ 74؛ شبلنجی، نورالابصار، ص311؛ صبان، اسعاف‌الراغبین، ص161 ـ 162.

[35]. لبب: بندهائی از زین اسب است كه برای آنكه زین به عقب نرود بر سینه اسب می‎بندند.

[36]. قار: ماده سیاهی است كه كشتی‎ها را با آن رنگ می‎كرده‎اند.

[37]. سبط ابن‌جوزی، تذکرة‌الخواص، ص253؛ شبلنجی، نورالابصار، ص311؛ صبان، اسعاف‌الراغبین، ص162.

[38]. کهف، 9.

[39]. شبلنجی، نورالابصار، ص‌317؛ صبان، اسعاف‌الراغبین، ص162.

[40]. دمیری، حیاة‌الحیوان، ج1، ص86.

[41]. یس، 26.

[42]. آل‌عمران، 169.

[43]. شعراء، 227.

[44]. مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص12 ـ 13.

[45]. ابراهیم، 42.

[46]. شعراء، 227.

[47]. سبط ابن‌جوزی، تذكرة الخواص، ص237.

[48]. ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌المحرقه، ص199.

[49]. شبلنجی، نورالابصار، ص‌317 ـ 320، به نقل از تلمسانی در شرح‌الشفاء، باب24.

[50]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل‌الطالبیین، ص78.

[51]. زرندی، نظم دررالسمطین، ص219؛ سبط ابن‌جوزی، تذكرة‌الخواص، ص246.

[52]. شبراوی، الاتحاف، ص77؛ شبلنجی، نورالابصار، ص315. یكی ‎از مشاهد معظمه منسوب به سر مبارك حسین(علیه‌السلام) مشهد رأس‌الحسین در قاهره است كه بسیار بااهمیت و از مزارهای معروفه مسلمین به شمار می‎رود و همه‌ساله جمعیت‌هایی انبوه به زیارت آن مشهد مشرف می‎شوند و اهل مصر را به آن مشهد اعتقاد تمام و احترام عظیم است و همواره مورد تجلیل و زیارت علمای بزرگ و مشایخ الازهر و سلاطین عثمانی و مصر و حكام و مردم آن دیار بوده و هست.

[53]. شبراوی، الاتحاف، ص79 ـ 80؛ ر.ک: شبلنجی، نورالابصار، ص316 ـ 317.

[54]. شبراوی، الاتحاف، ص84 ـ 85.

[55]. شبراوی، الاتحاف، ص85 – 86.

[56]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل‌الطالبیین، ص78 ـ 79. اگرچه این معجزه در شمار معجزات ابی‌الفضل العبّاس‌(علیه‌السلام) است اما نویسنده نتوانست از نگارش آن صرف‌نظر كند و شمردن آن هم از معجزات حسین‌(علیه‌السلام) به مناسبت شدت ارتباط این دو برادر بجا و مناسب است.

نويسنده: