داستاني نقل ميکنند که يکي از برادرزادهها يا برادر خليفه، حاکم کوفه بود. عليه حاکم ادعایي شده بود قاضي او را احضار ميکند ولي او نميآيد بار دوم احضار ميکند نميآيد، (در آن زمان کاخ و تشکيلات به اينصورت نبود، خيلي ساده عمل ميکردند) قاضي قلم و دواتش را بر ميدارد و بيرون ميرود و ميگويد خداحافظ ما رفتيم، در اين شهر نميشود قضاوت کرد. مطلب به صورتي منعکس ميشود و حاکم ميترسد و
به قاضي پيام ميدهد که: من هرکجا شما بگویيد به دادگاه ميآيم تا مرا محاکمه کنيد، مجبور ميشود براي اینکه قاضي شهر را ترک نکند خود را تسليم دادگاه نمايد.
قضاتي بودند مستقل و در کار خود استقلال داشتند و حاضر نبودند به غير از آنچه به نظرشان رسيده حکم کنند، همۀ اين مطالب در اسلام هست.